در لابه لای زندگی :)

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۳۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

و خداوند انگیزه نقاشی را به ما هدیه داد :)



به هرکاری که مجبور شدم نتیجه ی عکس داشته 

سوژه نقاشی هم از این قاعده مستثنی نیست !!

دوستی مدتی بود از ما انتظارِ به رنگ و لعاب آمیختن عکسی از خودش رو داشت 

همین که نیت به واقعیت رسوندنِ آرزوی ایشون رو داشتم 

انگار جادو ایی شیطانی بر دستمون غلبه می کرد 

آخرش با نذر و نیازِ فراوان این شاهکارِ عصر را خلق کردیم :دی

۱۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۱
aden

از دیروز تا حالا قطعا تو خیلی از خونه ها نان استاپ (( آسمان هم زمین می خورد )) پخش میشه :)

ممنون از باران که لذت بخشی این شاهکارِ نورسیده رو دوچندان میکنه :))


۸ نظر ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۲
aden


با تشکر از شبکه ای که منُ به آرمان شهرم واصل کرد :)

قطعن پدر مادرِ من توسط ماشین زمان ناخواسته به یه عصر جلوتر آورده شدن 

چون هم دلم هم جونم هم عشقم  هم روحیاتم مربوط به زمانِ جوانی هایده و ابی و مرحوم ویگنِ 

آخ آخ آخ چه زمانی بوده 

مگه عشقای اون موقه مثلِ الان آب دوغ خیاری بود 

مثلن اگه من زاده ی آن روزگار بودم 

صبح بعد از بشور بساب تو خونه سارافون قرمز و کفشای پاشنه بلند مشکیمُ می پوشیدم 

چادرمُ سر می کردم می رفتم بیرون با پری ( پری دختر همسایه دیوار به دیوارمونِ)

با هم پارچه میخریدیم لباس بدوزیم

هر روز از جلو مغازه عباس آقا فرش فروش رد میشدیم تا واسه شوهرمون دلبری کنیم :)) ، آخه عباس آقا پدر شوهرمونه :)

( آقا مرتضی پسردایی پریِ ، منُ با پری دیده یک دل نه صد عاشقمان شد ، آخرش مادرش بعد از سه بار خواستگاری بله رو از ما گرفت )

آقا مرتضی مون باز رگِ غیرتش باد میکنه منُ تو کوچه بازار میبینه 

میاد جلو  یه دستی به سیبیلش میکشه صداشُ واسمون کلفت میکنه :

( عیال نبینم دیگه اینجا بیای ، بازار فرش فروشا که جای زن جماعت نیست ) 

چادرتُ بکش جلو ، عیال مگه نگفتم تنها میای بیرون این لباسُ نپوش ، ما هم با دلبری تمام یه چشم میگفتیم و بدو بدو میومدیم خونه 

با پری سبزیا رو پاک می کردیم تا واسه آقا مرتضی مون قرمه سبزی بار بزاریم 

آقا مرتضی مون خسته و کوفته از سرِ کار برمیگشت با یه شربت خنک می رفتیم پیشواز کتشُ ازش میگرفتیم 

باز واسمون یه گلسرِ خوشگل خریده ، یه دست تو موهایِ شبق رنگمون میکشید گل سرُ واسمون میزد ، بعدش پیشینویمونُ می بوسید

موقه شام یه آهنگ از ویگن میزاشتیم

با خوردنِ هر قاشق از قرمه سبزی قربون صدقه مون میرفتُ میگفت دستپخت هیشکی مثل عیالمون نمیشه 

هر روز بیشتر عاشقمون میشد 

آخه عشقای اون موقه که کشک نبوده 

مستنداشم موجوده اگه باور نمی کنین فتانه میگه :


هم نامهربونه، هم آفته جونه، هم با دیگرونه
هم قدرم ندونه ندونه ندونه
هم دورو و دورنگه، هم خیلی زرنگه
هم دلش چه سنگه
هم با من بجنگه بجنگه بجنگه


اینا رو با ریتمِ آهنگای خراطها و ... نمیخونه ، هزار بار قر میاد عشوه میاد اینا رو میگه 

ینی همچین چیزی محال بوده تو اون روزگار که حتی نمیتونسته مودِ مناسبِ همچین آهنگیو پیاده کنه 


میگی نه خودت ببین : کلیک 


متاسفانه هیچ سایتی پخشِ آهنگ نامهربونُ نداره به جز این سایت و یوتیوب ! همه لینک دانلود گذاشتن 

اگه با فیلتر شکن وارد شین مشکلی نداره هااااا :دی

۸ نظر ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۲
aden

به نام خدا 

اینجناب یک عدد دانشجو مملکت می باشم 

که احساسِ بی وزنی بر من غلبه کرده 

تو فک کن پدرِ گرام بنده رو تهدید کردن حالا که شبا زود نمیخوابی مودمُ ورمیدارم :///


+ عنوان از هایده :)

۶ نظر ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۱
aden

یکی از ویژگی های بارزِ اینجناب خانگی بودنم است 

هیچ چیز به اندازه ی خانه و خانواده نمی تواند به من آرامش تزریق کند 

قبل از کنکور خیلی به این ویژگی توجه نکرده بودم ، مثلن الان که با خودم فکر می کنم میخواهم بدانم انگیزه ام چه بوده 

که حتا جنوبی ترین شهرهای ایرانم انتخاب کرده بودم ؟

نه این که جنوبی ترین شهرها مشکلی داشته باشند نه اصلن ! منظورِ اینجناب بُعدِ مسافت است و بس !

بله بنده خیلی خوش شانسم که با این روحیاتم همان شهرِ خودمان قبول شدم 

شدیدن با هر کسی که معتقد است دانشجوهای تهران می توانند کارِ خوبی پیدا کنند مخالفم 

چرا که این حرف ها نمی تواند دلیلی برای دل کندن من از دیارم باشد :)

مثلن الان که همه همکلاسی هایمان دارند خودشان را به آب و آتیش می زنند تهران قبول شوند خیلی مایه آرامشم را ایجاد می کنند 

چرا که از میدان رقابت من به در می شوند :)

میدان رقابت بنده همین دانشگاهی است که الان مشغول به تحصیلم 

و هنوز که هنوزه عصرها که به صرف نوشیدن چای دورِ هم جمع می شویم

پدرم بنده را بسیار تحسین می کنند که خیلی خوب برای کنکور درس نخواندم تا تهران قبول شوم :دی

البته من خیلی مطمئنم که تا آخرین لول میخواهم درس بخوانم چرا که قید درس را زدن برای من محال است !!

و این نبود دکتری کامپیوتر دانشگاهِ مذکور بنده را بسیار آشفته می کند ولی خب تا 4 سال دیگر خدا بزرگ است !!

خلاصه با همه ی این اوصاف قبول شدن در دانشگاه مذکور هم خیلی کشک نیست و احتیاج به درس خواندن دارد :)

پس دوستِ عزیزخوابیدن تا لنگِ بعدازظهر را فراموش کن چرا که خانِ دوم آز آنچه فکرش را بکنید به شما نزدیک تر است :)))


COFFEE BOOK


+ باید سی شارپُ خودآموز یاد بگیرم :||||

اصلن برنامه نویسی فقط جاوا از سی شارپ بسی متنفرم هر چند که ایشون کاربردی تر تشریف داشته باشند 

-________-




۷ نظر ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۴۶
aden
این که یه دختر قبل از ازدواج با یه آقا پسرِ شاخ شمشادی رابطه عاشقانه داشته باشه 
اصلن نمیتونه جایِ ایراد داشته باشه چون اون بنده خدا که نمیدونسته قسمتِ هم نیستن و یه روز ناچار به جدایین !!
امـــــا این که آدم همزمان این رابطه رو تعمیم بده و قلبشُ تیکه تیکه کنه 
و هر تیکه یِ آتشینش سهمِ یه بنده خدایی بشه جایِ تامل داره !!
جایِ تامل دار ترش اینجاس که یکیشون همکلاسی دخترِ باشه و هر روز باهم چشم تو چشم بشن 
بازم جا برای تامل هست همچنان 
این دخترخانوم آخرش راهی خانه و زندگیش می شود و این آقای داماد هیچ سابقه عشقی در دفترِ قلبِ این دخترخانوم نداشتن 
به هر حال امیر حسین شوهرش است دیگر دخترخانوم عاشقش می شود 
این دخترخانوم همچنان در اجتماع حضور دارند مثلن شبکه هایِ اجتماعی 
دانشجو است دیگر با همکلاسی هایش گروه تشکیل می دهند در این شبکه های اجتماعی 
این دخترخانوم و یکی از چند عشقِ سایقشان نا خواسته باهم در ارتباط اند دیگر 
حالا سوالِ من از این دختر خانوم این است که آیا کار درستی است عکسِ پروفایلت همیچن چیزی باشد ؟؟؟؟؟؟


http://pic.up2.ir/images/09917991274691453809.jpg
۳ نظر ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۷
aden

آخیش :)

انگار یکی پرده رو کنار زده :)))

۹ نظر ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۱
aden

 ساعت 1:19 بامداد

 اینجا شهریست که گفته بودند اینترنتش به دلیلِ بدهی قطع خواهد شد و هنوز نشده است !!

الان که خواهرِ کوچکمان در اتاقش مثلِ فرشته ها خوابیده افکاری همانندِ خوره به جانمان افتاده !!

اگر من کوچک تر بودم چه میشد ؟

حتما هر بار که دزدکی مودم را روشن می کردم هر لحظه ترسِ خاموش شدن یا حتی تنبیه از طرفِ خواهر بزرگتر بر انداممان لرزه می انداخت 

( این گونه مرا نگاه نکنید ملکه مودم در خانه ما هستیم و فقط با اجازه ما بقیه از آن مستفیظ می شوند )

یا مثلن همه ی کارهای خواهرِ بزرگترمان برای ما جذاب بود 

و مثلِ ندید بدیدها و نشنید بشنید ها اتفاقاتِ دانشگاهِ خواهرِ بزرگترمان را گوش میدادیم 

و سعی می کردیم این اتفاقات بسیار جذاب را مو به مو به حافظه بسپاریم تا فردا با تکرارِ این اتفاقات پیش دوستانمان پُز بدهیم !

یا شاید خواهرِ بزرگترمان برای ما اسطوره ی سلیقه میشد و بدونِ تایید او نمی توانستیم حتی یه جوراب برای خودمان بخریم 

و همیشه در بگو مگوهای خواهرانه موردِ سرزنش پدر مادرمان قرار می گرفتیم چرا که همیشه حق با خواهرِ بزرگمان است 

و نباید در برابر خواهر بزرگتر حاضر جوابی کرد 

همیشه آرزو به دل می ماندیم که خواهرِ بزرگمان حوصله داشته باشد با ما بازی کند و یا حتی به سوال های تمام نشدنیمان پاسخ دهد 

خلاصه کمی با وجدانمان خلوت کنیم گاهی با کوچکترها / ضعیفان / زیردستان مهربان تر باشیم :)


خواهــر که داشته باشی اگه ی دنیا دشمنت باشن خواهرت رفیقته...
خواهــر که داشته باشی ینی ی پناه گاه ه

۱۴ نظر ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۳
aden

و امروز بعد از مدت ها روح در بدنم دمیده شده 

آقا من هی میرم پرتره سارا رو ارتقا بدم هی از زندگی نا امید میشم 

امروز به این نتیجه رسیدم بیا یه حرکت مثبت انجام بدیم ؟ هوم ؟

و این گونه شد که باز ساراا منبع الهاممان شد :دی 



ولی بالاخره من یه روز پرتره سارا را به اتمام خواهم رساند :))

+ به قولِ یکی از دوستان تا می توانید عکس هِنری بگیرید تا کارُ کاسبی ما کساد نشود ، با تچکر :)

+ گویا از فردا اینترنت شهرِ موردُ سکونت ما به دلیلِ بدهی قطع خواهدد شد :|||

با تچکر از مخابرات :||| پس این این پولاییُ که از ما مگیرین چیکارش کردین ؟ 


۳ نظر ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۹
aden

در راستای پستِ قبل باید عرض کنم که شاید خداوند قسمتِ عظیمی از آرامشی را که همیشه آرزویش را داشتم به من ارزانی داشته 

چون من که از همان ابتدا آدم ریلکسی متولد نشده بودم 

حتی می توانیم به این نکته اشاره کنیم که دورانِ ابتدایی از قهر قهرو ترین افراد بودم 

از آن بچه های کینه ای که گناهکاران می بایست خودشان را تکه تکه می کردند که موردِ بخشایشِ اینجناب قرار بگیرند !!

از آن بچه های لوسی که وقتی مادرش در جمعِ اقوام ضعف هایش را به رُخش می کشید تا روزها بعد زار زار اشک می ریخت 

ولی این روها دیگر اثری از آن کودکِ قهرقهرو و کینه ای اصلن نیست !!!

این روزها خودم را هم که بچلانم نمی توانم از کسی کینه به دل بگیرم 

نمی توانم چند روز خودم رو وردارم ببرم یک گوشه ای و قهر کنم 

نمی توانم مثل قبل ها رفتارها و حرکاتِ ناخوشایندِ بقیه رو حلاجی کنم و بیشتر حرص بخورم :)

نمونه بارزش همین اتفاقِ اخیر

اصولن بنده ماه رمضان کلن در حالت استندبای قرار میگیرم و با موجوداتِ زنده اطراف نمی توانم ارتباط برقرار کنم 

بعد از مدت ها قرار شد با چند تا از بچه ها دیداری تازه کنیم 

یکی از بچه ها که از بدوِ تولد دوست به دنیا آمده ایم چون مادرهایمان دوستانِ بسیار بسیار صمیمی هستند 

می توان گفت این دوستی هیچ نوع ارتباطی به دوست بودن ندارد چرا که دوست بودن را آدم ها انتخاب می کنند 

ولی ما هیچ نوع حقِ انتخابی نداشته ایم 

بگذریم ، این دوستِ عزیز یک ساعت قبل از قرار به ما پی ام دادند که با نیمه گم شده مان دچار دعوایی بس وحشتناک شده ایم 

و در جهت رفعِ مشکلات ایجاد شده نیازمندِ مذاکراتیم

لذا از شما خواهشمندم به دیگر دوستان ابلاغ فرمایید : .... حالش خوب نیست اگه تونست میاد

گذشت و ایشون تشریف نیاوردند

همان شب قرار بود شام را به اتفاق اقوامِ دورُ نزدیک در رستوران سربازِ خوش منظره ی شهر نوش جان کنیم 

چشمتان روزِ بد نبیند دوستِ مذکور  را هراه با نیمه گمشده شان و چند تن از دوست های دیگرشان 

در حالِ هر هر ُ کرکر در آنجا ملاقات کردیم 

بنده خدا از ترسِ ما شام را نیمه رها کردند و پا به فرار گذاشتند 

اکنون چند روزیست که شاهد پی ام هایی با این مضمونیم : منُ قضاوت نکن ، نیم ساعت قبلش آشتی کردیم ، من عاشقتم 

یه لحظه بودن با تو رو با دنیا عوض نمیکنم و ....

دوستِ عزیز با چه زبانی به عرض برسانم : من آن کودک کینه ای نیستم ، خوش باش ما که ناراحت نشدیم :)

۸ نظر ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۵
aden