در لابه لای زندگی :)

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۱۱ مطلب با موضوع «مگه میشه ؟؟؟؟» ثبت شده است

از روزی که غولِ بی شاخُ دم را پشت سر گذاشتیم ( کنکور ) پدر و مادر گرام اصرار اصرار که بیا برو تعلیم رانندگی 
و ما همچنان که در زیرِ بادِ کولر یک لنگ بر لنگ دیگر انداخته بودیم و هندونه نوش جان می نمودیم با خونسردی تمام میفرمودیم : سالِ بعد سالِ بعد 
2 سال بر همین منوال گذشت ، چشمتان روزِ بد نبیند یک هفته قبل درست هنگامی که خوابِ ما در مرحله روئیت شاه پنجم قرار داشت 
به صورت وحشتناکی در گشوده شد و مادرِ هیجان زده وارد اندرونیمان شدن :| و مدام میفرمودن : پاشو پاشو بابات آموزشگاه منتظرته 
آقا ما رو می فرمایید مثلِ مرغ سرکنده از رخت خواب جهیدم 
تا 5 مین پوکر فیس وارانه به مادرِ گرام خیره شده بودیم ، این گونه بود که ما را در عملِ انجام شده قرار دادند :|||
3 روزِ تمام است خوابُ خوراکمان به هم ریخته مثلا این روزها شب ها میخوابیم روزها بیداریم ! 
مایه تعجب همگان شده ایم در کلاس های گیر بکس شناسی و روغن سوزی و ... از بس که تند تند نُت برداری می کنیم که مبادا رد شویم 
ولی آن ها نمیدانند که در پس این همه تکاپو علاقه به رانندگی نهفته نیست
آن ها چه میدانند من چه لذت بزرگی را زیر پا گذاشته ام تا در این کلاس ها حضور بهم برسانم : خوابِ عزیزم :|

+ آیا شایسته نبود ما شیراز متولد میشدیم ؟ :/

۲۶ نظر ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۱۴
aden

احتمالا در این دنیا فقط یک نفر وجود داشته باشد که از مرغ خوشش نیاید الا حالت جوجه کبابیش !

ولی قطعِ به یقین فقط یک نفر می تواند خام خام جوجه کباب ها را بخورد و بسی لذت ببرد 

و در حالِ حاضر دل درد امانش را بریده باشد :/

آیا گرمای تولیدی لپ تاپ توانایی کباب کردن جوجه کباب های مذکور در معده ی این شخصِ نسبتا شخیص را دارد ؟ :///

۲۷ نظر ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۴۸
aden

اعتراف می کنم الان یه پست راجب به ضیافت بلاگری نوشتم 

اگه چن سال بعد همتون رو دعوت کنم تصورات ذهنیم از تک تک شما چیه و چیکار میکنم 

ولی آخرش حذف کزدم  -_______-


۱۹ نظر ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۵
aden

ینی تو جامعه ای زندگی میکنم 

که وقتی تنها بیرون میرم ، اگه پسری از کنارم رد شه و خزعبلات نگه عاشقش میشم 

حتا گاهن به سرم میزنه بیوفتم دنبالش بهش شماره بدم :|||


+ این قضیه در موردِ اون افرادی که با تمدن تو تاکسی میشیننُ خودشونُ به در میچسبونن صدق میکنه 

۱۹ نظر ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۴
aden

به نام خدا 

اینجناب یک عدد دانشجو مملکت می باشم 

که احساسِ بی وزنی بر من غلبه کرده 

تو فک کن پدرِ گرام بنده رو تهدید کردن حالا که شبا زود نمیخوابی مودمُ ورمیدارم :///


+ عنوان از هایده :)

۶ نظر ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۱
aden
این که یه دختر قبل از ازدواج با یه آقا پسرِ شاخ شمشادی رابطه عاشقانه داشته باشه 
اصلن نمیتونه جایِ ایراد داشته باشه چون اون بنده خدا که نمیدونسته قسمتِ هم نیستن و یه روز ناچار به جدایین !!
امـــــا این که آدم همزمان این رابطه رو تعمیم بده و قلبشُ تیکه تیکه کنه 
و هر تیکه یِ آتشینش سهمِ یه بنده خدایی بشه جایِ تامل داره !!
جایِ تامل دار ترش اینجاس که یکیشون همکلاسی دخترِ باشه و هر روز باهم چشم تو چشم بشن 
بازم جا برای تامل هست همچنان 
این دخترخانوم آخرش راهی خانه و زندگیش می شود و این آقای داماد هیچ سابقه عشقی در دفترِ قلبِ این دخترخانوم نداشتن 
به هر حال امیر حسین شوهرش است دیگر دخترخانوم عاشقش می شود 
این دخترخانوم همچنان در اجتماع حضور دارند مثلن شبکه هایِ اجتماعی 
دانشجو است دیگر با همکلاسی هایش گروه تشکیل می دهند در این شبکه های اجتماعی 
این دخترخانوم و یکی از چند عشقِ سایقشان نا خواسته باهم در ارتباط اند دیگر 
حالا سوالِ من از این دختر خانوم این است که آیا کار درستی است عکسِ پروفایلت همیچن چیزی باشد ؟؟؟؟؟؟


http://pic.up2.ir/images/09917991274691453809.jpg
۳ نظر ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۷
aden

از آنجایی که دو خواهر دم به ساعت با هم دعوا دارن 

و همچین استفاده از وسایل همدیگه یه امر بسیار بسیار طبیعی س 

دیروز اومدم کیفِ خواهرِ مذکور رو وردارم 

آنچنان قشقرقی به پا کردن که نگو و نپرس 

منم تریپ ورداشتم که بهش درس عبرت بدم همه کادوهاییِ که واسم خریده بود بردم ریخته م تو اتاقش 

از اونجایی که به همه سپردم هر مناسبتی پیش اومد واسم دکوری بگیرن نصف دکوریجاتم رفته 

عه غه عه دختره پرو برگشته همه رو چیده تو کمدش 

و از آنجایی که دختره مذکور عشقِ لباسه

مناسبتا واسش لباس خریدم

در نهایت 3 تا دکوری که من از بدو تولدش واسش خریده م آورده گذاشته تو اتاقم 

من دکوریامُ میخوااااااااااااااااااااام ://///////





۷ نظر ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۶
aden
از پشت همین تریبون اعلام می کنم 
دستِ معلمی که دانش آموزان کلاسش را بعد ازگرفتن آزمون انتخاب می کند میبوسم 
دستِ طراحِ آزمونایِ سمپادُ و .... را می بوسم 
دست طراحِ کنکور را در سال های آینده می بوسم 
.
.
.
یه هفته ای میشد از دست این آهنگای بووووووووق  سلنا و تیلور و وان دایرکشن و امثالهم آسوده شده بودیم 
امروز بازم بعد از گذراندن آزمون ورودی کلاس ششم سرسام گرفتیم -____-

در حالِ حاضر تمام خانه را همچین صدایی برداشته اینا خیلی پلنگن ، اینا خیلی پلنگن ، اینا خیلی پلنگن -____-


+ دوستِ عزیزمان دچار توهم شدند 
بنده رُ با داوینچی اشتبا گرفتن 
کرور کرور واسه ما عکس فرستادن که لبخند مونالیزا از ایشون خلق کنیم 
تا ایشون باشنُ دیگه رو اعصابِ ما اسکی نکنن :دی 
( به بابام میگم این نقاشی شبیه کیه ؟
 بابا جان : ( بعد یکم کج کردنِ دهن ) شبیه یلدایی که منگول مادرزاد به دنیا اومده باشه 
:))))))




۱۷ نظر ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۳
aden
به جرئت میتونم بگم خوابِ دیشبم به نوبه خودش وحشتناک ترین و مزخرف ترین خوابی بود که تو این چند سال عمرم دیدم ://
مدت ها پیش یکی از دخترای فامیل با یه آقایی نامزد شدن 
من خودم به شخصه ابدا با این وصلت موافق نبودن 
سطح فرهنگُ و وجهه اجتماعی خانواده ها هیچ سنخیتی با هم نداشتن 
و این موضوع خیلی زود خودی نشون داد بعد از 3 ماه نامزدی ، رابطه شون به بن بست رسید و جدا شدن 
درسته واسه شکست این دختر ناراحت شدم ولی خوشحال شدم که این اتفاق قبل از شروعِ زندگی مشترکشون افتاد 
خواب وحشتناک دیشب اینجناب از این قرار بود 
که داداشِ این آقا اومده بودن خواستگاری بنده ( لازم به ذکره این آقا اصلن در واقعیت داداش به این بزرگی ندارن ! )
یه خونه ِ شلوووغُ و کلی هر هرُ کرکر ، فک کن یه فیلم وسط یه مراسم خواستگاری شرو شده باشه 
لحظه ای که وارد خواب شدم وسطِ مراسمِ خواستگاری بودم 
یهو جناب خواستگار اومدن کنارِ بنده نشستن که باهم عکس بگیریم 
خیلی احساسِ بدی بود خیییییییییییلییییییییی ، وسط اون شلوغی از اون جیغای بنفش سوزناک نثارشون کردم 
جیغِ بنفش همانا و گریه بنده همانا ، یهو مادرِ آقای خواستگار برگشت گفت تو نمیخواستی زنِ پسرم بشی واسه چی بچه دار شدی ؟
من :||||||| ، بچه چی میگه 
یهویی یه بچه تپل مپل نشونم دادن ، از اونایی که آدم دلش میخواد درسته قورتشون بده 
آقا اون وسط یه دعوایی راه انداخته بودم که نگووووو ، میگفتم من زنِ این یارو نمیشم ولی بچه مو میخوام :دی 
خلاصه آخرش نمیدونم چی شد بچه رُ گرفتم نگرفتم ، ولی فقط میتونم بگم خدا روشکر خواب بود ://
+ بچه مم پسر بود :دی

۹ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۷
aden

اکنون ساعت 3:54 بامداد صدای من را از تختم در حالِ تایپ می شنوید ( صدا ، تایپ ، :||| )

اکنون مصداق بارزِ گارفیلد می باشم زمانی که جان سرش را بر می گرداند 

و گارفیلد شرو به خوردن خریدِ یک ماهه آذوقه ها می نمود 

از فرطِ بیکاری به خوردن پناهیده شده ام :)))

اکنون من یک عدد دخترم با شکمی مملوء از یه ماگِ عظیم نسکافه بدون خامه (متاسفانه با بسته خالی خامه مواجه شدم )

+ یک عدد کاسه سوپ و یه تیکه مرغ :||||

امیدوارم فردا موقع گشودنِ چشم حوریانِ سیاه چشم را ملاقات ننمایم :/


+ آها راستی حجمِ عزیز لحظه های پایانی را سپری می کند اگر تا پایان این ماه خبری از من نشد شاید زنده باشم 

اما اگر ماه جدید از من اثری نبودم بدانید در جوار حوریانِ سیاه چشم در زیرِ درخت طوبی در سیاحت به سر می برم :)


+ تصحیح از شیخ تورنادو : حوریان سیاه چشم      -----> غلمان 

۳ نظر ۲۶ تیر ۹۴ ، ۰۳:۵۲
aden