در لابه لای زندگی :)

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است


دوباره این دوست عزیز ما حالش خوب نیست

باز هم تمام مرورگرهایش را زیر دست و پای بی اعصابش له کرده

امروز با کلی قربان صدقه ما را به پنل راه داده است

+ دلیل نخواندنتان بی اعصابی جناب لپ تاپ است من از جانب ایشان از شما عذر میخواهم

بازخواهم گشت بزرودی :)

۲۲ نظر ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۴
aden
بعد از چند روز استراحت مطلق کُمانما امروز یک حرکت مفید انجام دادیم :)))))
نمیدونم اسمش چیه یه سری چیزا رو قاطی کردیم پیچیدم تو یوفکا گذاشتم فر نتیجه ش شد ایشون
ولــــــــــــــــی مطمئن بودم خوشمزه میشه چووون حاوی مقادیرِ بسیار بالای پنیر پیتزا می باشد :)
 

غذای خودتون زشته :||
۲۹ نظر ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۰۰
aden


این بشکه ی لیوان نما که مشاهده می کنین حاوی آب شاتوت بود

آخه شاتوت هم شد میوه با اون مزه ش ، ://///

من موندم چیجوریه که یه ماهِ بشکه بشکه آب شاتوت به خورد ما میدن ولی تموم نمیشه !!!

+ بر اساس همون موضوع که میگن چشماتُ ببند زودی بخور تموم شه

این میوه دوست نداشتنی توسط خانواده محترم به خورد ما داده می شه ://

# داداش آب کرفس -____- 

۲۶ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۴۱
aden

آدن است دیگر دلش محبت سارا یی می خواهد  ^___^




یادش بخیر پارسال همین موقه ها

تمرین میکردیم زود بیدار شیم

ساعت 8 صُبح سک سک می کردیم 

من دوباره میخوابیدم سارا م دستبند درست میکرد :دی

۲۷ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۰
aden

یکی از خانوم های هنرجو مزدوج هستند که ثمره ی این ازدواج طفلی 3 ، 4 ساله می باشد 

این ثمره ی ازدواج در کلاسِ امروز حضور به عمل آورده بودن -____-
این به ظاهر طفل امروز قِشنگ رِو اعصابِ ما اسکی میرفت 
 امروز به همان ضرب المثل زیبایِ ( مار از پونه خوشش نمیومد درِ لونه ش سبز میشد ) ایمان آوردیم 
از هر 100 بچه ی موجود در طبیعت حداکثر 5 تا بچه این توانایی را دارا می باشن که ما را به سمتِ خود جذب کنن مابقی همان حکم کرفس را برایمان دارند از قضا ثمره ی ازدواج خودِ خودِ کرفس بود  -____-
وسط تدریسِ مدرسِ اعصاب ندار مدام با مادرِ گرامشون بلند بلند صحبت می کردن و مادر متقابلا قربان صدقه شان می رفتن و یا خش خش نقاشی می کشیدن و یا با دهانشان صداهای مضحک تولید می نمودن ، مدام به ما خیره میشدن با این هدف که من را نظاره کن و مانند مادرم قربان صدقه ام برووووو و این گونه بود که ما تا آخرِ کلاس حرص خوردیم ، خوردیم ، خوردیم و هنوز سکته نکردیم  -____-
 
+ من چقد بچه دوس ندارم ://
+ من چقد هوس نقاشی کردم :/

۲۳ نظر ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۸
aden
سکانس اول : از آنجایی که انتخاب واحدِ ما با عذاب الهی برابری می کند ( ساراه رو به عنوان شاهد به دادگاه محترم معرفی میکنم :دی )
 استارت اولیه رو جهت پیگیری زدیم ، طبق معمول با دوستِ گرام همه افرادِ ساکن در تاکسی را به مرحله سرسام سوق داده بودیم 
آقای راننده هم گویا در این وسط مسطا بقیه پولِ ما رو پس داده بودن 
رسیدن به مقصد همانا و منتظر ماندن ما در تاکسی جهت اخذ مابقی پولمان همانا 
 آخرش  لب به سخن گشودیم که در نهایت به ضایه شدنِ ما انجامید :|

سکانس دوم : از خوابِ  ناز خود می زنیم به سمت کلاسِ آیین نامه روانه می شویم ، در سالن انتظار در کنار همان دختری که راهنمایی در یک مدرسه به تحصیل علم و دانش مشغول بودیم و در سال های آتی  واسه خودشون خانوم دندانپزشکی خواهند شد و هندزفری در گوش دارند نشسته ایم و منتظرِ شروعِ کلاس می باشیم ، در این وسط مسط خانومی جهت ثبت نام تشریف آورده اند ، آقای ثبت نام کننده ( واژه ای بهتر از این پیدا نکردم ) ایشان را صدا می زنند ، و از آنجایی که ناشنوایی ما به اوج خود رسیده فکر می کنیم ما را صدا زده اند و جلو 40 نفر آدم می گوییم : بله 
قرمز شدن دختر مذکور همانا و :| شدن آقای ثبت نام کننده و  :||| شدن 40 نفر حضار محترم همانا 


سکانس سوم : با وقوعِ این اتفاق دریافتم که سوتی دهنده گی از طریقِ یک ژن موروثی به بنده منتقل شده است 
حدودا یک ساعت پیش خواهرِ هندزفری به گوشمان در ماشین به حالت ستند بای نائل شده بودن
اتفاقی از جلو سینما رد شدیم و با دیدن پوستر ( مردن به وقت شهریور ) نیشمان تا بنا گوشمان باز شد و ذوق مرگ کنان به خواهرِ گرام پیشنهاد دادیم با هم این فیلم را ببینیم و ایشان بعد از کلی بحث در رابطه با  تایم کلاس زبانشان اوکی دادن و قرار بر این شد که فردا در سینما حضور بهم رسانیم ، درست موقه رسیدن به منزل و پیاده شدنمان از ماشین خواهرِ باهوشمان می فرمایند : آدِن تو ماشین خواب دیدم گفتی فردا بریم سینما 
:|


۲۲ نظر ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۰۵
aden
از روزی که غولِ بی شاخُ دم را پشت سر گذاشتیم ( کنکور ) پدر و مادر گرام اصرار اصرار که بیا برو تعلیم رانندگی 
و ما همچنان که در زیرِ بادِ کولر یک لنگ بر لنگ دیگر انداخته بودیم و هندونه نوش جان می نمودیم با خونسردی تمام میفرمودیم : سالِ بعد سالِ بعد 
2 سال بر همین منوال گذشت ، چشمتان روزِ بد نبیند یک هفته قبل درست هنگامی که خوابِ ما در مرحله روئیت شاه پنجم قرار داشت 
به صورت وحشتناکی در گشوده شد و مادرِ هیجان زده وارد اندرونیمان شدن :| و مدام میفرمودن : پاشو پاشو بابات آموزشگاه منتظرته 
آقا ما رو می فرمایید مثلِ مرغ سرکنده از رخت خواب جهیدم 
تا 5 مین پوکر فیس وارانه به مادرِ گرام خیره شده بودیم ، این گونه بود که ما را در عملِ انجام شده قرار دادند :|||
3 روزِ تمام است خوابُ خوراکمان به هم ریخته مثلا این روزها شب ها میخوابیم روزها بیداریم ! 
مایه تعجب همگان شده ایم در کلاس های گیر بکس شناسی و روغن سوزی و ... از بس که تند تند نُت برداری می کنیم که مبادا رد شویم 
ولی آن ها نمیدانند که در پس این همه تکاپو علاقه به رانندگی نهفته نیست
آن ها چه میدانند من چه لذت بزرگی را زیر پا گذاشته ام تا در این کلاس ها حضور بهم برسانم : خوابِ عزیزم :|

+ آیا شایسته نبود ما شیراز متولد میشدیم ؟ :/

۲۶ نظر ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۱۴
aden

احتمالا در این دنیا فقط یک نفر وجود داشته باشد که از مرغ خوشش نیاید الا حالت جوجه کبابیش !

ولی قطعِ به یقین فقط یک نفر می تواند خام خام جوجه کباب ها را بخورد و بسی لذت ببرد 

و در حالِ حاضر دل درد امانش را بریده باشد :/

آیا گرمای تولیدی لپ تاپ توانایی کباب کردن جوجه کباب های مذکور در معده ی این شخصِ نسبتا شخیص را دارد ؟ :///

۲۷ نظر ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۴۸
aden