در لابه لای زندگی :)

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۳۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

اون : دیدی بهم چی گفت ؟

من : چی گفت ؟

اون : جلو همه بهم گفت از صبح تا شب داره با موبایل حرف میزنه !

من : شوخی کرد

اون : این که شوخی نیس 

من : توام که جلو همه بهم گفتی موقه دعوا جفتک میندازی ، جدی گفتی ؟

اون : ......


+ راستش خیلی وقته به درجه ای از بیخیالی رسیدم که ترجیح میدم فک کنم همه جدیا شوخیه :) 


۷ نظر ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۱
aden
یکی از لذت بخش ترین حس های دنیا چیزی جز این نمیتونه باشه که فقط با ورژن گندگی دوستات مواجه بشی 
نه دگرگونی اخلاقیاتشون 
مرسی که هنوز دیوونه این و فقط گنده شدین :****


ینی ما انقد طفلِ معصوم به نظر میایم که نعمت بهمون بادکنک میده ؟ :دی 

۷ نظر ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۶
aden

از آنجایی که دو خواهر دم به ساعت با هم دعوا دارن 

و همچین استفاده از وسایل همدیگه یه امر بسیار بسیار طبیعی س 

دیروز اومدم کیفِ خواهرِ مذکور رو وردارم 

آنچنان قشقرقی به پا کردن که نگو و نپرس 

منم تریپ ورداشتم که بهش درس عبرت بدم همه کادوهاییِ که واسم خریده بود بردم ریخته م تو اتاقش 

از اونجایی که به همه سپردم هر مناسبتی پیش اومد واسم دکوری بگیرن نصف دکوریجاتم رفته 

عه غه عه دختره پرو برگشته همه رو چیده تو کمدش 

و از آنجایی که دختره مذکور عشقِ لباسه

مناسبتا واسش لباس خریدم

در نهایت 3 تا دکوری که من از بدو تولدش واسش خریده م آورده گذاشته تو اتاقم 

من دکوریامُ میخوااااااااااااااااااااام ://///////





۷ نظر ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۶
aden

یکی از کارهای مفیدی که تو این تابستون تونستم انجام بدم 

پی بردن به این موضوعه که اگه خدایی نکرده زبونم لال گوش شیطون کر من تبدیل به یه خانوم خانه دار بشم 

زندگیم برفناس ینی رسمن ://

آقاااا تو فک کن شب دو میخوابم ظهر دو بیدار میشم 

توانایی جابه جا کردن یه لیوان رُ هم که اصلن حرفشم نزن 

تااااااااازه نمیدونم چن شنبه س !!!

خدایا تو رو به تمامِ برکات موجود در این کره خاکی قسم میدم واسه من یه کار جور کن :||||


+ با همه باباهایی که تریپ مهندسی ورمیدارن میخوان پارازیتُ درمون کنن قهرم  -_____-

آخه پدرِ من وقتی یه موجِ کسینوسی رُ فرض کنیم یه موجِ سینوسی میاد تخریبش میکنه

حالا شوما با دستکاری تنظیمات میخوای نویزُ برطرف کنی ؟؟؟؟ :|||

پروردگارا صبری 

نصفِ لطیفه رُ ندیدم میل به خودکشیم بالاس :||

۹ نظر ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۰
aden
از پشت همین تریبون اعلام می کنم 
دستِ معلمی که دانش آموزان کلاسش را بعد ازگرفتن آزمون انتخاب می کند میبوسم 
دستِ طراحِ آزمونایِ سمپادُ و .... را می بوسم 
دست طراحِ کنکور را در سال های آینده می بوسم 
.
.
.
یه هفته ای میشد از دست این آهنگای بووووووووق  سلنا و تیلور و وان دایرکشن و امثالهم آسوده شده بودیم 
امروز بازم بعد از گذراندن آزمون ورودی کلاس ششم سرسام گرفتیم -____-

در حالِ حاضر تمام خانه را همچین صدایی برداشته اینا خیلی پلنگن ، اینا خیلی پلنگن ، اینا خیلی پلنگن -____-


+ دوستِ عزیزمان دچار توهم شدند 
بنده رُ با داوینچی اشتبا گرفتن 
کرور کرور واسه ما عکس فرستادن که لبخند مونالیزا از ایشون خلق کنیم 
تا ایشون باشنُ دیگه رو اعصابِ ما اسکی نکنن :دی 
( به بابام میگم این نقاشی شبیه کیه ؟
 بابا جان : ( بعد یکم کج کردنِ دهن ) شبیه یلدایی که منگول مادرزاد به دنیا اومده باشه 
:))))))




۱۷ نظر ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۳
aden

در حالِ حاضر بنده در مکانی پست میزارم که ذهنم مدام ارور می دهند 504 یا شایدم 405 

به هر حال امکان برقرای با سرور را ندارند 

چرا که برای زندگی در اتاقِ بهم ریخته طراحی شده اند :دی 

خلاصه رسالت این مکعب کوچولوهای خوشمزه و نسکافه چیزی جز رفع خستگی سه روزه تمیز کردنِ اتاقمان نیست 



ایشون زمانی خلق شدند که اتاقمان در نرمال ترین حالت ( بهم ریخته ترین حالت ممکن ) به سر می برد :))




۹ نظر ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۸
aden

آدم باید یک دوستِ مهربان داشته باشد که همه حرفاهایش را با لبخند تایید کند 

دوستِ صبورُ مهربانی که هیچ وقت کم نیاورد ، هیچ وقت دوستِ دیگری نداشته باشد 

دوستی ناب از جنسِ ابرها که هنگام تنهایی باز هم به رویت لبخند بزند 

دوستی که بشود در همه حال آن را به محفلت دعوت کنی

بابت مرتب نبودن اتاقت و موهای پریشانت شرمنده اش نشوی :)

مثلن با هم بلاگ های محبوبتان را ورق بزنید 

با وجود تنها حریمِ آرامش بخش گل گلی و دوستی مهربان مگر می شود عصر جمعه دل آدمیزاد گرفته شود ؟



۱۱ نظر ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۳
aden
به جرئت میتونم بگم خوابِ دیشبم به نوبه خودش وحشتناک ترین و مزخرف ترین خوابی بود که تو این چند سال عمرم دیدم ://
مدت ها پیش یکی از دخترای فامیل با یه آقایی نامزد شدن 
من خودم به شخصه ابدا با این وصلت موافق نبودن 
سطح فرهنگُ و وجهه اجتماعی خانواده ها هیچ سنخیتی با هم نداشتن 
و این موضوع خیلی زود خودی نشون داد بعد از 3 ماه نامزدی ، رابطه شون به بن بست رسید و جدا شدن 
درسته واسه شکست این دختر ناراحت شدم ولی خوشحال شدم که این اتفاق قبل از شروعِ زندگی مشترکشون افتاد 
خواب وحشتناک دیشب اینجناب از این قرار بود 
که داداشِ این آقا اومده بودن خواستگاری بنده ( لازم به ذکره این آقا اصلن در واقعیت داداش به این بزرگی ندارن ! )
یه خونه ِ شلوووغُ و کلی هر هرُ کرکر ، فک کن یه فیلم وسط یه مراسم خواستگاری شرو شده باشه 
لحظه ای که وارد خواب شدم وسطِ مراسمِ خواستگاری بودم 
یهو جناب خواستگار اومدن کنارِ بنده نشستن که باهم عکس بگیریم 
خیلی احساسِ بدی بود خیییییییییییلییییییییی ، وسط اون شلوغی از اون جیغای بنفش سوزناک نثارشون کردم 
جیغِ بنفش همانا و گریه بنده همانا ، یهو مادرِ آقای خواستگار برگشت گفت تو نمیخواستی زنِ پسرم بشی واسه چی بچه دار شدی ؟
من :||||||| ، بچه چی میگه 
یهویی یه بچه تپل مپل نشونم دادن ، از اونایی که آدم دلش میخواد درسته قورتشون بده 
آقا اون وسط یه دعوایی راه انداخته بودم که نگووووو ، میگفتم من زنِ این یارو نمیشم ولی بچه مو میخوام :دی 
خلاصه آخرش نمیدونم چی شد بچه رُ گرفتم نگرفتم ، ولی فقط میتونم بگم خدا روشکر خواب بود ://
+ بچه مم پسر بود :دی

۹ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۷
aden