در لابه لای زندگی :)

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۳۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

الان سوالی که واسم پیش اومده اینه که پاهای فاطمه رو خیلی ظریف کشیدم یا پاهای اون پسری که فاطمه میگه دختره ( :دی ) رو گنده کشیدم !!

بعد از اون نظریه فاطمه ایی که میگه همه دخترا اسمشون فاطمه س مگه این که خلافش ثابت شه 

به این اصل هم میرسیم که همه بلاگرا زاده ی خطه ی جنوب یا شمالن مگه این که خلافش ثابت شه  -____-

منم دریا میخوام :/


۲۶ نظر ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۸
aden

دقیقا اول راهنمایی تا سوم راهنمایی 

( حسِ مادر بزرگ بودن بهم دست داده ، بچه های الان نمیدونن راهنمایی چیه :/ )

هر وقت بارون میبارید به زور پدرِ گرامُ میشوندیم پشتِ ماشین که بنده رو ببرن بیرون بارون ببینیم :دی

ایشون اول عکس بودن به یادِ اون روزها تبدیل به نقاشی شدن :)

 دستورِ اکید هم صادر میشد آهنگ غمگین پلی شود 

شما هم با آهنگ منُ ببخش از هومن سزاور از منظره بارونی لذت ببیرید :)


۲۱ نظر ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۵
aden

پدر ها و مادر های آینده لطفا وقتی بچه ی دلبندتان یک روز گنده شد و همچنان شما وظیفه ی خریدِ شامپو وی را بر عهده داشتید در انتخاب خود کمالِ دقت را به عمل آورید چرا که ممکن است خرسُ گنده دلبند شما دیگر فکرِ حمام رفتن به سرش نزند :/

حتا ممکن است آن شامپو را به عنوان یک شامپو بانوان از کمپانی معتبری مانند کلییر معرفی کنند  

ولی انگار عصاره زبانِ مادرشوهر در آن اعمال شده است 

مثلا وقتی خرس گنده دلبندتان کف را تند تند روی سرش میمالد احساس کند سرش را در یک تشت عرق نعنا خالص فرو برده به گونه ای که خنکی بعد از تندی موهایش را احاطه کرده باشد و در حمام با تماس دست به در و دیوار بتواند لیف و صابون را پیدا کند و تا دو ساعت بعد از حمام همچنان چشمانش کاسه خون باشد و جرئت گشودن دیده گانش ر نداشته باشد 


۲۳ نظر ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۴
aden

امیدوارم در آینده های دور خانه ی اینجناب فارغ از کوچک یا بزرگ بودن یک حیاط با صفا با یک عالمه گل های خوش بو و یک حوض داشته باشد از همان حوض هایی که همیشه در دلشان هندوانه برای خنک کردن دارند 

همان حوض هایی که عصرها فواره اش سمفونی بی نظیری برای گل های آراسته برپا می کند 
امیدوارم روزی برسد که همه ی بلاگرها را دعوت کنم ، آن روز قطعا از این سرِ حیاط تا آن سر حیاط سفره پهن خواهم کرد 
آن روز ساراه قبل از همه می آید تا به من کمک کند راجب به این دختر هیچ تصوراتی ندارم چرا که الان میدانم چی تنشه حتا :) ولی آقاشون اونجوری که فک میکردم کم حرف نیستن  ، کمی بعد صدای زنگ بلبلی می آید نسرین با 4 تا فندق و یه شوهری که داره (:دی) پشت در است امان از بچه های شیرین زبونش ، طوفانش از همه طوفان تره :)
قطعا از 4 تا بچه ی خوشگلش با یه گاز آبدار استقبال می کنم :)
مهمون بعدی فاطمه خانومه ( ذهن منجمد  ) مثل همیشه آروم و مهربونه ، فاطمه خانومم یک دل نه صد دل عاشقِ نیمه ی پیدا شده اش است 
مهمونام کم کم دارن از راه میرسن آیدا خانوم گل هم با همسر ودختررخوشگلش مو خرماییش از راه میرسن 
مهمون بعدی آقای مترسک و اهل و عیال محترمشونن ، چقد به هم میان انگار واسه هم ساخته شدن :)
خانومشون هم مثل خودشون خوش برخوردن :)
مهرزاد و میم جان هم با آقای مترسک تشریف آوردن ، همسر میم جان یه آقای خوش تیپ قد بلند هستن از اونایی که با بوی عطرشون میشه ردیابیشون کرد :)
همسر مهرزادِ عزیز هم یه آقای مودب هستن منتها یه مقدار غریبی می کنند :)
آقای آلبرت کبیر و خانوم و دو تا پسرای خوشگلشون مهمون بعدی بنده هستن ، متاسفانه جرئت گاز گرفتن از فرزندای دلبند ایشون رو ندارم  چون  ممکنه مادرشون از اونجایی که با بنده آشنایی ندارن این کار رو دال بر بی ادبی بزارن :دی
یاسی عزیز هم زنگ زده آدرسُ از سارا بپرسه انگار نتونسته آدرسُ پیدا کنه :)
مهمونای بعدیم نگار و مبهم الملوک عزیز هستن ، نگار شیطونی خاصی تو چهره ش کاملا مشهوده ولی مبهم الملوک آروم به نظر میاد 
نگار و مبهم الملوکُ نامزد مبهم الملوک جان رسونده ولی خودشون متاسفانه برخلاف اصرار بنده قبول نکردن در جمع ما حضور داشته باشن :)
دو تا فاطمه ی عزیز هم با هم از راه میرسن ( رگ ها و خودکار بیک ) ، فاطمه جان خودکارِ بیک کلافه به نظر میاد چرا که امروز اضافه کار داشته 
ولی اونقدرام که فکر می کردم کم حرف نیست ولی آقاشون واقعا کم حرفه یا شاید دلیلش خستگی باشه  ایشون هم به هر حال با فاطمه جان همکار هستن خستگی دو تاشون مشترکه :)
اما فاطمه ی رگ ها خیلی شیرین تر از اونیه که تصور میکردم  یه دختر ملوس که با آقاشون مدام میگه و میخنده :)
مهمون بعدی ترمه طلایِ عزیزه :) همونطوری که فکر می کردم خیلی شوخ و سرحاله تو برخورد اول یه حسِ صمیمیت عجیب رو به آدم منتقل میکنه 
بابت تاخیر عذرخواهی میکنه چرا که آقاشون دندونپزشکه و تا چند دقیقه پیش مریض داشتن :)
مهمون بعدی فاطمه اوغ هستن  ماشالله به این دختر ، الان که دیگه یه دختر خانوم 24 ساله هستن قد یه فیلسوف 70 ساله حرفاش گیرایی داره ، در حال حاضر یکی از بهترین دانشجوهای پزشکیه :)
مهمون یعدیم سوناره عزیزه :) با این دختر خیلی راحت تر میتونم ارتباط برقرا کنم ، همشهریا زبون همدیگه رو بهتر میفهمن به هر حال :)
مهمون بعدی هم مریمه ، برخلاف روحیه رقص دوستیشون خیلی آروم و کم حرف به نظر میاد :)
مهمون بعدی هم آقا سعید و خانومشون هستن ، مثل همیشه خیلی مودب سلام و احوال پرسی میکنن 
مهمون بعدی  خانوم پروانه س :) یه کتاب شعر برام هدیه آوردن :) در موردِ آقاشون هم نظر خاصی ندارم :)
آخرش یاسی خانومم آدرسُ پیدا کرده ، با اقایِ خندونشون به جمع ما اضافه میشن :)
و اما پانته آ عزیزو نامزدشونم آخرین مهمونای بنده هستن ، با این دختر که خیلی راحتم مثل همیشه پرانرژی و شوخ بر خلاف آقاشون که خیلی آروم و کم صحبت هستن :)
حالا همه مهمونای عزیزم از راه رسیدن ، امان از این بلاگرهای خوش سخن سر سفره ولوله ای به پاس ، همه مشغول بگو بخندن
دارم فکر میکنم اگه نسرین و سارا و ترمه طلا و پانته آ نبودن مجلس انقد گرم نمیشد :دی
بچه های نسرین و آقای آلبرت کبیر هم که در این میان نقش بسزایی دارن اما دختر آیدا از اون دختر بچه های خجالتیه که یه لحظه از مامان مهربونش جدا نمیشه بعد شام هم پسرای آقای آلبرت کبیر که با طوفان بازی میکنن باباشون رو بردن که زوایه پرتاب سنگ  و مابقی تجهیزاتُ اندازه گیری کنه که پرتاب اولشون به هدف بخوره ، دخترای نسرین هم آخرش دختر آیدا خانوم رو بردن بازی 
ساعتا خیلی زود میگذرن اصلن گذر زمان رو حس نکردیم 
روز بعد کارت تبریک ساتین و نینا و شمیم زندگی میرسه که بابت دعوتم تشکر کردن ولی به دلیل مشغله کاری نتونستن تشریف بیارن 
سال ها بعد درخت هویج هم میاد سر قبرم و میگه امروز دعوت نامتو که لا به لای نامه های قدیمی بود پیدا کردم ببخشید :|
آخر مهمونی وقتی تک تک مهمونامُ بدرقه کردم یهو با صدای مامان از خواب بیدار میشم  ساعت 13:28 ، 
مهمونی قشنگی بود به امید واقعی شدنش :))))))))
+ همه کسانی که اومدن خونه من خوردن ُ ریختنُ و ... رو به این چالش دعوت میکنم ، والاااااا مگه الکیه :))

+ ینی مردم دو بار این متنُ نوشتم نسرین واقعن ناز نفست با این پستای آبدارت :))))))
 
+ فاطمه خودکار بیک و فاطمه اوغ قطعا بعدِ مهمونی یه پست میزارن راجبِ وات د فاز اینا :دی 
۲۹ نظر ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۶
aden

اعتراف می کنم الان یه پست راجب به ضیافت بلاگری نوشتم 

اگه چن سال بعد همتون رو دعوت کنم تصورات ذهنیم از تک تک شما چیه و چیکار میکنم 

ولی آخرش حذف کزدم  -_______-


۱۹ نظر ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۵
aden

اعتراف می کنم هیچکدوم از نقاشیامُ به اندازه این دوس ندارم :)


۱۹ نظر ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۱
aden

پسر خاله جان که زاده ی اردیبهشتِ 1385 هستند و ما ارادتِ خاصی به ایشون داریم 

جوری که خاله جانمان می خواهند قیدِ اختلاف سنی را بزنند و ما رو به وصالِ هم برسونن :دی

بله امشب تبلتش رو آورده بود به مادربزرگ فیلم نشون بده 

مادربزرگ : این فیلمه رو کی واست فرستاده ؟

پسر خاله جان : آدن 

مادر بزرگ : به به چه فیلمِ قشنگیه ازش تشکر کردی ؟

پسرخاله جان : نـــــه ، تازه شم کلی حافظه مُ گرفته 

من و همه ی حضار محترم :|||


+ متاسفانه طراحی قلبُ و مغز انسان پذیرشِ محبت به مقدار فراوان را ندارد 

و مازادِ آن را به شکل خودشاخ پنداری پس می دهد ، مراقب باشید محبتتان را الکی هدر ندهید چرا که بعد از چند بار شکستن پی در پی قلبتان 

با بحرانی شدید تر از کمبود آب دچار کمبود ابراز محبت می شوید 


+ آخرِ فیلم ( چند متر مکعب ) چه می شود ؟ کبوترای عاشق در کانتینر می میرند ؟ 

اصلن بنده آی کیوی برداشت آزاد ندارم :||


+ چرا اینجا انقد خلوت شده ، همگی یهو با من قهر کرده اید آیا ؟ :////


+ روز دختر مبارک :)

شما فک کنین به صورت همون جیگر باباها و این قرتی بازیا که میگن تبریک گفتم :))



۱۶ نظر ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۴
aden

بیان با این همه دکُ پز اجازه تعویض ایمیل به آدم نمیده :|||


+ حالا من که میدونم این واسه بلاگفای خز پاپوش درست کرد

۶ نظر ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۱
aden

طرحی از مبهم الملوک با اندکی اقتباس :))

حوضِ اورجینالِ طرح خیلی وقت بوده رنگِ آبی به خود ندیده گویا 

این شد که من به بدلشون رنگی خوش لعاب بخشیدم :))



بابت تاخیر هم ببخشید مبهم الملوک جان ( فندق نوشته های من )

اصلن نقاشی ابداع شده که حالِ آدمیزادُ از این رو به اون رو کنه :))


+ این مرگ تدریجی معمای پیچیده ای نیست 

شاید تو ر...

شاید تو رف...

شاید تو رفت...

شاید تو رفته...

شاید تو رفته ا...

شاید تو تدریجی رفته ای ! ... 

نیما باغبان 


+ متنِ خیلی قشنگیه :)

۱۲ نظر ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۳
aden

وقتی بعد از مدت ها یک آیکون رو میشه دید !!

 امروز یادم افتاده بود عــــــــه نت بینزی هم وجود داره !!

چرا من انقد به رشته م خیانت می کنم ://




+ وقتی فلفل 12 ساله ی خونه یه رژ دست می گیره و یه لب غنچه میکنه و یه چیک عکس می گیره و عکسی که رو پروفایل تلگرامش جا خوش میکنه من دیگه حرفی ندارم :|||


+ چن روزه حالم خوب نیست ، پیش به سوی خوبی 


+ بعدا نوشت : جمعه ها روز شخم زنی است ،  حالا شخم زنی روح باشه یا درایو عکس حتا :)

یاد اون روزی که اینو واسه دوستای بلاگیم درست کردم بخیر :))

کلی موج مثبت بود :) 


۵ نظر ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۸
aden