در لابه لای زندگی :)

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۲۱ مطلب با موضوع «خُرم نوشت» ثبت شده است

به مراتب یکی از بدترین حس های دنیا چیزی جز این نمی تواند باشد که سال تحصیلی جدید یکه و تنها در خانه سیر کنی

هر چند که دانشگاه عزیزتر از جانمان یکسال دیگر پذیرای ماهستند اما غم عدم پذیرایی ایشون در سال بعد جگر و کبد و چند تن از جوارح داخلی ما را شرحه شرحه می نماید 

اکنون که به این جا رسیدم معتقدم در حق دانشگاه کم لطفی نمودم چه بسا میشد بسیار بیشتر از ایشان دلجویی می نمودیم 

متاسفانه امسال مزخرف ترین و کش دارین تابستان عمرمان را تجربه نمودیم با حالی هیپربولیک سان ، کاملا نامشخص ، نامعلوم ، گنگ و گاها نوسانی

هر چند مقداری دیر شده و یک ربع از فرصت طلایی اختصاص داده شده به اینجانب باقی مانده اما از پشت همین تریبون قول آدنی میدهم آنچنان که باید و شاید قدر دان این فرصت اندک باشم 

+ کلی کامنت تایید نشده (هورا )

+خوندن بلاگ های بلاگستان (هورا تر )

۷ نظر ۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۱:۵۸
aden

زندگی از نو :)

با یه قلم پر از حرف ، با یه لبخندِ عمیق رسیدم پشتِ درِ بیان :)


۱۵ نظر ۱۳ تیر ۹۵ ، ۲۳:۰۰
aden

اینجناب آدِن خشمگین اعتراف میکنم یک عدد پست فاجعه وار اینجا نگاشته شد 

ولی در کمال تعجب و به گونه ای معجزه آسا بعد از تایید کامنت های پست قبل به یک حالِ ( بیخیال بابا آدِن ) تغییر چهره یافت :) 

+ نویسنده به جادوی نوشتن ایمان آورد و هنگام مواجه شدن با طوفان های زندگی شما رو به نگاشتن دعوت می کند 

+ باشد که آدِن و جمعی از بلاگرها رستگار شوند :)

+ کودک درون این بلاگرِ 21 ساله برای آغازِ ترم جدید بسیار ذوق دارد و بعد از آماده نمودنِ وسایل دانشگاه !! پی برد که اتودش مفقود شده !!

+ شب خوش :)


۱۱ نظر ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۳۵
aden
به قول یکی از اساتید آدم بعد یه مدت با رشته ش میکس میشه 
خیلی از جنبه های زندگیش به سمت رشته ش سوق پیدا میکنه 
مثلا آدم بعد از پشت سر گذاشتن نه چندان موفقیت آمیز سخت ترین ترم دوران کارشناسی دوست داره یه مدت رو حالت ستند بای باشه 
معادل همون مقداری برقی که به RAM میرسه غذا بخوره و بخوابه 
روزی 12 ساعت بخوابه ، تو تختش اینستا و تلگرامشو چک کنه ، همون تو تختش شهرزاد ببینه 
بازم بره برق بزنه و یه فیلم دیگه ببینه 
اصلنم واسش مهم نباشه اتاقش بهم ریخته س ، کلی لباس اتو نشده داره ، کلی نقاشی واسه کشیدن ، کلی کتاب واسه خوندن 
کلی مهمونی واسه رفتن و ... 
فقط و فقط میخواد کلی بخوابه ، روزی یه بسته پفک بخوره ، کلی جلو تلویزیون تخمه بشکونه و پاشم از خونه بیرون نزاره 
12 روز واقعا مدت زمان خوبی بود واسه تجدید قوای متلاشی شده 
انقد کافی بود که حتا آدِن اعماق درونم میگه پاشو دختر دیگه وقتشه برگردی لابه لای زندگی :)


۱۳ نظر ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۳۹
aden
در حالِ حاضر یک عدد آدنِ از خود راضی در حال نگارش می باشد 
چرا که دیشب 9 ساعت خوابیده :)
دیروز امتحان محاسبات رو به بهترین وجه ممکن به درک واصل کرده 
و این کـــــــــــــــــــه ، آمازونشُ بعد از طی شدن دوره ی یک هفته ای ابرآمازون به اتاق تبدیل نموده :))

عرضم به حضورتون که یکی بیاد بگه خوندن درسی که باید با ماشن حساب مهندسی فقط یه سری اعدا نجومی رو محاسبه کرد به چه دردی میخوره 
از اونجایی که قطعا درس محاسبات به خیلی از علوم کمک کرده و اصلا ممکنه یک فرد فرهیخته بیاد جوری از استقرای دلایل استفاده کنه که به این حکم برسه که اگه محاسبات وجود نداشت الان هیچ بشر و جانداری روی زمین وجود نداشت و همه از دم نابود میشدن 
پیشاپیش خواهش میکنم فقط با من همدردی کنین و بگین اره تو راست میگی محاسبات به هیچ دردی نمیخوره ، خب ؟ 

درسته که من هفته بعد امتحان نظریه دارم و دو روز بعدش امتحان آرمایشگاه فیزیک و ارائه RFID و هنوزم 8 تا تمرین هزار قسمتیه طراحی الگوریتمُ انجام ندادم ولی دلم برای اینجا لک زده بود خب :)))

+ کی فکرشُ میکرد که یه روزی آدِن انقد به بلاگِ محبوبش سر نزنه وقتی بعد مدت ها بیاد ببینه پنل عوض شددددده ؟؟؟ 

۲۰ نظر ۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۸
aden

جملگی دانشجوهای مملکت معتقدن ترم بهار چشم بر هم زدنی می گذرد 

این ترم از ترم بهار که بهاری تر بود :///

20 واحد خشن دریغ از یک واحد عمومی حتا ، ما را از تعلقات و محبوباتمان دور ساخته :/

از سختی کار فاکتور بگیرم این ترم از بهترین ترم های پشت سر گذاشته بود :)))))

پاییزی پر از بارون های ریز و لطیف :)

و مهمتر از همه این که از حیث برنامه نویسی 3 قدم به سمت صعود گام برداشتم :دی

با نزدیک شدن به امتحانات به لحظات ملکوتی تنفر از تمامی اساتید نزدیک می شویم 

اصلاااا نمیدونم چه سری در کاره که موقه امتحانا از همه اساتید ریز و درشت متنفر میشم 

موقه اعلام نمره عاشق 90 درصدشون :))))))

از پشت همین تریبون تمنا میکنم در لحظات ملکوتی زندگیتون برای اینجناب از خداوند منان تمنا کنین

ترم بعد زبان تخصصی با هیچ درسی تداخل نداشته باشد و همچنان این ترم الف شویم ( گوش شیاطین کر ) 


+ پاینده باشین :)


۱۱ نظر ۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۸:۵۶
aden

عرضم به حضورتون که من ابدااااا آدم بد قولی نیستم فقط حسِ درست کردن لپ تاپ وجود نداشت :دی

من واقعا از همه اونایی که چند بار اینجا یا اینستا سراغمو گرفتن نهایت تشکرُ دارم :))

و دیگه این که ملالی نبود جز دوری شما 

+ به دلیل آوار شدن کوهی از تمرینات بر سرمان بابت تایید نکردن کامنت ها و سر نزدن به بلاگ های دوست داشتنی همتون تا روز یکشنه عذر بنده رو پذیرا باشین 


۱۴ نظر ۳۰ مهر ۹۴ ، ۱۲:۰۹
aden
بعد از چند روز استراحت مطلق کُمانما امروز یک حرکت مفید انجام دادیم :)))))
نمیدونم اسمش چیه یه سری چیزا رو قاطی کردیم پیچیدم تو یوفکا گذاشتم فر نتیجه ش شد ایشون
ولــــــــــــــــی مطمئن بودم خوشمزه میشه چووون حاوی مقادیرِ بسیار بالای پنیر پیتزا می باشد :)
 

غذای خودتون زشته :||
۲۹ نظر ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۰۰
aden

آدن است دیگر دلش محبت سارا یی می خواهد  ^___^




یادش بخیر پارسال همین موقه ها

تمرین میکردیم زود بیدار شیم

ساعت 8 صُبح سک سک می کردیم 

من دوباره میخوابیدم سارا م دستبند درست میکرد :دی

۲۷ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۰
aden
سکانس اول : از آنجایی که انتخاب واحدِ ما با عذاب الهی برابری می کند ( ساراه رو به عنوان شاهد به دادگاه محترم معرفی میکنم :دی )
 استارت اولیه رو جهت پیگیری زدیم ، طبق معمول با دوستِ گرام همه افرادِ ساکن در تاکسی را به مرحله سرسام سوق داده بودیم 
آقای راننده هم گویا در این وسط مسطا بقیه پولِ ما رو پس داده بودن 
رسیدن به مقصد همانا و منتظر ماندن ما در تاکسی جهت اخذ مابقی پولمان همانا 
 آخرش  لب به سخن گشودیم که در نهایت به ضایه شدنِ ما انجامید :|

سکانس دوم : از خوابِ  ناز خود می زنیم به سمت کلاسِ آیین نامه روانه می شویم ، در سالن انتظار در کنار همان دختری که راهنمایی در یک مدرسه به تحصیل علم و دانش مشغول بودیم و در سال های آتی  واسه خودشون خانوم دندانپزشکی خواهند شد و هندزفری در گوش دارند نشسته ایم و منتظرِ شروعِ کلاس می باشیم ، در این وسط مسط خانومی جهت ثبت نام تشریف آورده اند ، آقای ثبت نام کننده ( واژه ای بهتر از این پیدا نکردم ) ایشان را صدا می زنند ، و از آنجایی که ناشنوایی ما به اوج خود رسیده فکر می کنیم ما را صدا زده اند و جلو 40 نفر آدم می گوییم : بله 
قرمز شدن دختر مذکور همانا و :| شدن آقای ثبت نام کننده و  :||| شدن 40 نفر حضار محترم همانا 


سکانس سوم : با وقوعِ این اتفاق دریافتم که سوتی دهنده گی از طریقِ یک ژن موروثی به بنده منتقل شده است 
حدودا یک ساعت پیش خواهرِ هندزفری به گوشمان در ماشین به حالت ستند بای نائل شده بودن
اتفاقی از جلو سینما رد شدیم و با دیدن پوستر ( مردن به وقت شهریور ) نیشمان تا بنا گوشمان باز شد و ذوق مرگ کنان به خواهرِ گرام پیشنهاد دادیم با هم این فیلم را ببینیم و ایشان بعد از کلی بحث در رابطه با  تایم کلاس زبانشان اوکی دادن و قرار بر این شد که فردا در سینما حضور بهم رسانیم ، درست موقه رسیدن به منزل و پیاده شدنمان از ماشین خواهرِ باهوشمان می فرمایند : آدِن تو ماشین خواب دیدم گفتی فردا بریم سینما 
:|


۲۲ نظر ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۰۵
aden