در لابه لای زندگی :)

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۲۱ مطلب با موضوع «خُرم نوشت» ثبت شده است

امیدوارم در آینده های دور خانه ی اینجناب فارغ از کوچک یا بزرگ بودن یک حیاط با صفا با یک عالمه گل های خوش بو و یک حوض داشته باشد از همان حوض هایی که همیشه در دلشان هندوانه برای خنک کردن دارند 

همان حوض هایی که عصرها فواره اش سمفونی بی نظیری برای گل های آراسته برپا می کند 
امیدوارم روزی برسد که همه ی بلاگرها را دعوت کنم ، آن روز قطعا از این سرِ حیاط تا آن سر حیاط سفره پهن خواهم کرد 
آن روز ساراه قبل از همه می آید تا به من کمک کند راجب به این دختر هیچ تصوراتی ندارم چرا که الان میدانم چی تنشه حتا :) ولی آقاشون اونجوری که فک میکردم کم حرف نیستن  ، کمی بعد صدای زنگ بلبلی می آید نسرین با 4 تا فندق و یه شوهری که داره (:دی) پشت در است امان از بچه های شیرین زبونش ، طوفانش از همه طوفان تره :)
قطعا از 4 تا بچه ی خوشگلش با یه گاز آبدار استقبال می کنم :)
مهمون بعدی فاطمه خانومه ( ذهن منجمد  ) مثل همیشه آروم و مهربونه ، فاطمه خانومم یک دل نه صد دل عاشقِ نیمه ی پیدا شده اش است 
مهمونام کم کم دارن از راه میرسن آیدا خانوم گل هم با همسر ودختررخوشگلش مو خرماییش از راه میرسن 
مهمون بعدی آقای مترسک و اهل و عیال محترمشونن ، چقد به هم میان انگار واسه هم ساخته شدن :)
خانومشون هم مثل خودشون خوش برخوردن :)
مهرزاد و میم جان هم با آقای مترسک تشریف آوردن ، همسر میم جان یه آقای خوش تیپ قد بلند هستن از اونایی که با بوی عطرشون میشه ردیابیشون کرد :)
همسر مهرزادِ عزیز هم یه آقای مودب هستن منتها یه مقدار غریبی می کنند :)
آقای آلبرت کبیر و خانوم و دو تا پسرای خوشگلشون مهمون بعدی بنده هستن ، متاسفانه جرئت گاز گرفتن از فرزندای دلبند ایشون رو ندارم  چون  ممکنه مادرشون از اونجایی که با بنده آشنایی ندارن این کار رو دال بر بی ادبی بزارن :دی
یاسی عزیز هم زنگ زده آدرسُ از سارا بپرسه انگار نتونسته آدرسُ پیدا کنه :)
مهمونای بعدیم نگار و مبهم الملوک عزیز هستن ، نگار شیطونی خاصی تو چهره ش کاملا مشهوده ولی مبهم الملوک آروم به نظر میاد 
نگار و مبهم الملوکُ نامزد مبهم الملوک جان رسونده ولی خودشون متاسفانه برخلاف اصرار بنده قبول نکردن در جمع ما حضور داشته باشن :)
دو تا فاطمه ی عزیز هم با هم از راه میرسن ( رگ ها و خودکار بیک ) ، فاطمه جان خودکارِ بیک کلافه به نظر میاد چرا که امروز اضافه کار داشته 
ولی اونقدرام که فکر می کردم کم حرف نیست ولی آقاشون واقعا کم حرفه یا شاید دلیلش خستگی باشه  ایشون هم به هر حال با فاطمه جان همکار هستن خستگی دو تاشون مشترکه :)
اما فاطمه ی رگ ها خیلی شیرین تر از اونیه که تصور میکردم  یه دختر ملوس که با آقاشون مدام میگه و میخنده :)
مهمون بعدی ترمه طلایِ عزیزه :) همونطوری که فکر می کردم خیلی شوخ و سرحاله تو برخورد اول یه حسِ صمیمیت عجیب رو به آدم منتقل میکنه 
بابت تاخیر عذرخواهی میکنه چرا که آقاشون دندونپزشکه و تا چند دقیقه پیش مریض داشتن :)
مهمون بعدی فاطمه اوغ هستن  ماشالله به این دختر ، الان که دیگه یه دختر خانوم 24 ساله هستن قد یه فیلسوف 70 ساله حرفاش گیرایی داره ، در حال حاضر یکی از بهترین دانشجوهای پزشکیه :)
مهمون یعدیم سوناره عزیزه :) با این دختر خیلی راحت تر میتونم ارتباط برقرا کنم ، همشهریا زبون همدیگه رو بهتر میفهمن به هر حال :)
مهمون بعدی هم مریمه ، برخلاف روحیه رقص دوستیشون خیلی آروم و کم حرف به نظر میاد :)
مهمون بعدی هم آقا سعید و خانومشون هستن ، مثل همیشه خیلی مودب سلام و احوال پرسی میکنن 
مهمون بعدی  خانوم پروانه س :) یه کتاب شعر برام هدیه آوردن :) در موردِ آقاشون هم نظر خاصی ندارم :)
آخرش یاسی خانومم آدرسُ پیدا کرده ، با اقایِ خندونشون به جمع ما اضافه میشن :)
و اما پانته آ عزیزو نامزدشونم آخرین مهمونای بنده هستن ، با این دختر که خیلی راحتم مثل همیشه پرانرژی و شوخ بر خلاف آقاشون که خیلی آروم و کم صحبت هستن :)
حالا همه مهمونای عزیزم از راه رسیدن ، امان از این بلاگرهای خوش سخن سر سفره ولوله ای به پاس ، همه مشغول بگو بخندن
دارم فکر میکنم اگه نسرین و سارا و ترمه طلا و پانته آ نبودن مجلس انقد گرم نمیشد :دی
بچه های نسرین و آقای آلبرت کبیر هم که در این میان نقش بسزایی دارن اما دختر آیدا از اون دختر بچه های خجالتیه که یه لحظه از مامان مهربونش جدا نمیشه بعد شام هم پسرای آقای آلبرت کبیر که با طوفان بازی میکنن باباشون رو بردن که زوایه پرتاب سنگ  و مابقی تجهیزاتُ اندازه گیری کنه که پرتاب اولشون به هدف بخوره ، دخترای نسرین هم آخرش دختر آیدا خانوم رو بردن بازی 
ساعتا خیلی زود میگذرن اصلن گذر زمان رو حس نکردیم 
روز بعد کارت تبریک ساتین و نینا و شمیم زندگی میرسه که بابت دعوتم تشکر کردن ولی به دلیل مشغله کاری نتونستن تشریف بیارن 
سال ها بعد درخت هویج هم میاد سر قبرم و میگه امروز دعوت نامتو که لا به لای نامه های قدیمی بود پیدا کردم ببخشید :|
آخر مهمونی وقتی تک تک مهمونامُ بدرقه کردم یهو با صدای مامان از خواب بیدار میشم  ساعت 13:28 ، 
مهمونی قشنگی بود به امید واقعی شدنش :))))))))
+ همه کسانی که اومدن خونه من خوردن ُ ریختنُ و ... رو به این چالش دعوت میکنم ، والاااااا مگه الکیه :))

+ ینی مردم دو بار این متنُ نوشتم نسرین واقعن ناز نفست با این پستای آبدارت :))))))
 
+ فاطمه خودکار بیک و فاطمه اوغ قطعا بعدِ مهمونی یه پست میزارن راجبِ وات د فاز اینا :دی 
۲۹ نظر ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۶
aden

پسر خاله جان که زاده ی اردیبهشتِ 1385 هستند و ما ارادتِ خاصی به ایشون داریم 

جوری که خاله جانمان می خواهند قیدِ اختلاف سنی را بزنند و ما رو به وصالِ هم برسونن :دی

بله امشب تبلتش رو آورده بود به مادربزرگ فیلم نشون بده 

مادربزرگ : این فیلمه رو کی واست فرستاده ؟

پسر خاله جان : آدن 

مادر بزرگ : به به چه فیلمِ قشنگیه ازش تشکر کردی ؟

پسرخاله جان : نـــــه ، تازه شم کلی حافظه مُ گرفته 

من و همه ی حضار محترم :|||


+ متاسفانه طراحی قلبُ و مغز انسان پذیرشِ محبت به مقدار فراوان را ندارد 

و مازادِ آن را به شکل خودشاخ پنداری پس می دهد ، مراقب باشید محبتتان را الکی هدر ندهید چرا که بعد از چند بار شکستن پی در پی قلبتان 

با بحرانی شدید تر از کمبود آب دچار کمبود ابراز محبت می شوید 


+ آخرِ فیلم ( چند متر مکعب ) چه می شود ؟ کبوترای عاشق در کانتینر می میرند ؟ 

اصلن بنده آی کیوی برداشت آزاد ندارم :||


+ چرا اینجا انقد خلوت شده ، همگی یهو با من قهر کرده اید آیا ؟ :////


+ روز دختر مبارک :)

شما فک کنین به صورت همون جیگر باباها و این قرتی بازیا که میگن تبریک گفتم :))



۱۶ نظر ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۴
aden

ای کسانی که به شلختگی ایمان ندارید ، توصیه میکنم ایمان بیاورید 

مثلن الان که یادم افتاده ساعت 6 دوستان منتظر اینجناب می باشند 

و از موهای شبق رنگمان آب می چکد 

اگر سشوار را سر جایش قرار داده بودم و الان کفِ اتاقمان پرسه نمیزد  

 هیچ می دانید چقــــــدر از ثانیه های طلایی ام تلف میشد ؟

۱۱ نظر ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۴
aden

از دیروز تا حالا قطعا تو خیلی از خونه ها نان استاپ (( آسمان هم زمین می خورد )) پخش میشه :)

ممنون از باران که لذت بخشی این شاهکارِ نورسیده رو دوچندان میکنه :))


۸ نظر ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۲
aden

آخیش :)

انگار یکی پرده رو کنار زده :)))

۹ نظر ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۱
aden

در حالِ حاضر بنده در مکانی پست میزارم که ذهنم مدام ارور می دهند 504 یا شایدم 405 

به هر حال امکان برقرای با سرور را ندارند 

چرا که برای زندگی در اتاقِ بهم ریخته طراحی شده اند :دی 

خلاصه رسالت این مکعب کوچولوهای خوشمزه و نسکافه چیزی جز رفع خستگی سه روزه تمیز کردنِ اتاقمان نیست 



ایشون زمانی خلق شدند که اتاقمان در نرمال ترین حالت ( بهم ریخته ترین حالت ممکن ) به سر می برد :))




۹ نظر ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۸
aden

مثلن الان فقط دلم میخواد یه بلاگ خوراک پیدا شه کلِ آرشیوشُ شخم بزنم :))

این خودش یه سرگرمی بسی لذت بخشِ در حالِ حاضر :)))

بلاگِ خوب خودت پیدا شو مثلن کاری کن الان نویسنده ت اتفاقی بیاد این مطلبُ بخونه 

و در کمالِ خضوع آدرستُ واسم بزاره ، به همین سادگی !

۱۲ نظر ۳۱ تیر ۹۴ ، ۲۲:۴۷
aden
نمیدونم شاید گذشته به همه یه حسِ خوب منتقل میکنه ولی واسه من معرکه س !!
همیشه به گذشته فک می کنم :)
حتا بعضی از تصمیماتِ مهمُ ویرایش می کنم  و شاخه های احتمالی اون مسیر رو طی میکنم 
تو هر مسیر یه یه من جدید میرسم ، از بعضی من ها به شدت بدم میاد و دیوانه وار عاشق بعضی من های دیگه 
از روزی که به گذشته فک می کنم زندگی رو بیشتر دوس دارم 
حتا باعث شده مسیرهای آینده رو بهتر انتخاب کنم 
هر کی گفته فک کردن به گذشته فقط اتلاف وقتِ اشتبا گفته حداقل واسه من اینجوری نیست 
به گذشته فک کردن چیزی به جز خلق یه آینده ی بهتر نیست مطئنم :)

+ نقاشی های اخیر 


الهام گرفته از خواهر جان




دوست داشتنی ترین الهام دهنده :) مادموازل 


۱۰ نظر ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۶
aden

شب زنده داری باعت میشه آدم توهم بزنه مثلن 

یهو به خودت میای میبینی خودتو داوینچی تصور کردی :دی 



مثلن این اثر الهام گرفته از طبیغت اتاقمان است :دی


۷ نظر ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۴
aden
یکی از لذت بخش ترین مواردی که یک دانشجو می تواند تجربه کند 
افتادن درس 3 واحدی تخصصی توسط یک استاد به تمام معنا عقده ای ست :))
وقتی استادی ترم قبل از یک کلاسِ 60 نفره فقط و فقط تو را می اندازد ! 
و این نمی تواند دلیلِ دیگری داشته باشد جز خصومت شخصی !!!!!
زمان افتادن جز تلخی چیز دیگری نمی توانی حس کنی ، شبیه یک فنجان قهوه تلخ 
ولی زمانی داستان مزه شیرین به خود میگیرد که ترم بعد آن درس را با نمره ای که از اول حقت بود پاس می کنی 
و چاشنی خامه ای آن هم چیزی نیست جز حذف آن درس و نمره نحسش در معدل ترم قبل
 و مهمتر از آن افزایش معدلِ کل :)

این گونه است که فرآیند افتادن می تواند شبیه یک فنجان قهوه شیرین همراه با خامه باشد :)

victorianstyle18:

Books and Coffee
-A very cozy please to read
۶ نظر ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۱
aden