


عرضم به حضورتون بنده را oven gas بگیرد ولی جو خیر !! :دی
در راستای بیکاری و شب نخسبیدن ها علائقی نیز رو می شوند مثلن داوینچی زاده بودن :)))
+ در کمال صداقت اعتراف می کنم علارغم داشتن شوق معنوی بسیار زیاد از ته دل خواهان افتادن بقیه ماه مبارک رو دور تند میباشم
آب شدم دیگهههه ://
شب زنده داری باعت میشه آدم توهم بزنه مثلن
یهو به خودت میای میبینی خودتو داوینچی تصور کردی :دی
مثلن این اثر الهام گرفته از طبیغت اتاقمان است :دی
صادقانه اعتراف می کنم از لوس ترین و وابسته ترین موجودات زمینی ام :|
انقدی وابسته که انتظار دارم هر روز پدرجان من رو تا دم درِ دانشگا برسونن و مستقیم از درِ دانشگا من رو به اتاقم !
( البته این خواسته م محقق نشده )
تا این حد که صبحا با صدای زنگ گوشیم بیدار میشم ولی تا وقتی بابا جان شخصن منُ بیدار نکنن از رخت خواب دل نمیکنم
حتا عرضه صبحانه خوردن به صورتِ مستقل ندارم و 100 در 100 باید لقمه م توسط پدرِ عزیز گرفته شود
دیگر کارتِ ورود به جلسه و دیدن نمره ها و اعتراضُ و... از موارد پیش پا افتاده ای ست که پدر جان جز وظایفِ خود میدانند
پیش اومده وقتی از سر جلسه اومدم بیرون شونصد تا میسکالُ مسیج داشتم که امتحانت چطور بود ؟
و گاهن پیش اومده بعد از چند بار تماس گرفتن و عدم پاسخ اینجناب تا دم در دانشگا اومدن !!
همه این ها سبب افول شخصیت من نشده تا به امروز
ولی امروز وقتی نتونستم وارد سیستم گلستان بشم و سکته کنان به بابا جان زنگ زدم
با شنیدن این جمله که ( من رمزشو عوض کردم ) نیستُ نابود شدم
+ پدرو مادرهای آینده خواهشمندم هیچ وقت هیچ وقت فرزندانتون رو اینقد وابسته پرورش ندین :/
با تچکر از طرف یه رنج دیده
احم احم :)))
اکنون بنده یه آدم مستجب الدعا می باشم ، به خود می بالم :))))
ما نیز نمردیمُ نمره ( ذخیره و بازیابی اطلاعات ) را به چشم دیدیم ،
اکنون دیگر خیالمان راحت است آرزو به دل از دنیا نخواهیم رفت
و به همان اندازه آبِ پاکی بر سرُ صورتمان پاشیده شد ،
یقین پیدا نمودیم این ترم هم الف نخواهیم شد که بتوانیم جبران مافات داشته باشیم :/
+ میگم قالبم شبیه یه چیزیه نگوووو داداش دوقلو سررسیدخان میباشن :)))
ایشون امروز از زیر خروارها چک نویس خودی نشون دادن :)
لازم به ذکر است اون صندلی بادی متعلق به من نیست ، اینجا اصن اتاقِ من نیست اتاقِ خواهر جان است
به دلیل منحصر کردن اتاقمان به مکان برگزاری مسابقات المپیک از هر گونه عکس برداری در اتاقمان معذوریم :دی
+ و دیگر این که خودمان را با لنز طوسی عاشقیم :دی
اصولن موقه سحر باباجان لطف می فرمایند و 35 پله رو تشریف میارن بالا تا منُ از خواب خرسی بیدار کنند
و برای رسیدن به تخت من چندین موانع رو باید پشت سر بگذارند از جمله لباسایی که مقضدشون لباسشوییِ ،
یا چرک نویسایِ دوران امتحاناتم ، روسری ، کتاب و ..... و نکته جالبم اینجاست که دیگه این صحنه کامل براش عادی شده
و حتا با چشمای بسته م میتونه موانعُ رد کنه
( دانشگاه ، دو ماه قبل ، مصادف با زمان پوست انداختن بلاگفا :
یکی از بچه های دبیرستان که روز اول دانشگا اومد بهم تبریک گفت واسه پشت سرگذاشتن سدِ عظیم کنکور و من فقط با لبخند تشکر کردم
و از واژه عزیزم استفاده می کردم چون حتا اسمشم بلد نبودم !!و بعدهاااا فهمیدم این دبیرستانِ ما بوده !!! دو ماه قبل نامزدیش بود
دقیقن اونروز به شدت گرم بود و ما مهندسانِ گنده مملکت جلو دانشکده فنی همگی یک بستنی در دست گرفته بودیم
و بسیار از این واقعه هم خشنود بودیم :|||
باز اون دخترخانوم ذوق مرگ کنان اومد احوال پرسیُ بچه ها بهش تبریک گفتن ،
بعد از پشت سرگذاشتن ورژن خنگی فهمیدم دیشب نامزدیش بوده ، من نیز در کمال صمیمت بهش تبریک گفتم
با یه حالت تاسف بار برگشت خطاب به من گفت اون پسرا رُ میبینی ؟
من : خب :|||
اونا همکلاسیایِ منن ، همین که فهمیدن من نامزد دارم دارن از غصه دق میکنن
من : جـــــــــــــــــــــــــــــــان !!!!!!!
حالا من دیشب بعد از بیدار شدنم توسط باباجانم و چهره ی کامل نا امید ایشون از وضع همیشگی اتاقم
یاد اون دختره افتادم که بهتر نبود وقت و انرژی شو جهت پزُ دادن رویا پردازیاش صرف یکی می کرد که میشد مزدوج نمودنشُ تصور کرد حتا !!!
این رسمش نیستااااا ، آقای خشن
رسم آواره نوازی وارد کردن شوک و ناملایمتی نیست
بیان تو دیگه چرا ، خطای 405 آخه ؟؟؟؟
خطای سرور ینی ؟؟!!!!
واسه موجودی که تارُ پودشُ پایتون تشکیل داده این رفتارا اصن شایسته نیست :/
+ شاید من از معدود افرادی باشم که در این ساعت شاهد قط و وصل شدن اعصاب آقای بیان بودم
البته امیدوارم بیان بر تعداد شاهدان خود نیفزاید ://
+ گویا ارور 504 بوده :)) ، با تچکر از نسرین :)