حالا شاید من هم یک روز عاشق شدم
شایــــــد یک روز ازدواج کردم
ولی مطمئنم خلوتِ خرم سلطان و سلطان سلیمان را در اینستاگرام شبیه سازی نمی کنم -_______-
# عشقولانه های حال بهم زن
آیا از قیافه ی خود ناراضی هستید ؟
آیا تمایل شما به جراحی های زیبایی بالاس ؟
فقط کافیست پرتره خودتان را به من بسپاریید میل به زندگی در شما نجومی افزایش می یابد
کاملن تضمینی
نمونه کار :||
خدای مرا در آتش جهنم خاکستر کند ببین با دختر پنجه آفتاب مردم چی کار کردم O.O
تا چه حد خانووووومی آخه ؟ برگشته بهم میگه بیشترش خوب شده :)))))
- آدن ؟
+ هوم ؟!!
- خانوم .... یادته ؟
+ اهوم
- پسرش خیلی خوشتیپ بود ، یادته ؟
+ همون که رتبه دو رقمی شد ؟
- آره
+ آره ، ( نیشخند ) چیشده یادِ اون افتادی ؟
- من میخوام ارشد تهران قبول شم
+ چه ربطی داره ؟
- چن ساله تو دلم نگه داشتم تو اولین نفری بهش میگم ، من عاشق پسر خانوم فلانیم
+ :||| ، دیوونه ای ؟؟؟
- چیه مگه ؟
+ اون که با فرنازه
- نه یه ماهه جدا شدن
+ :||| ، اونوقت تو چجوری فهمیدی ؟
- خودش بهم گفت
+ خودش ؟!!!!!!
- چند ماهه فیسبوک باهم حرف می زنیم
+ .....
همه ی این دوستی ها مثل قطره های یه رودِ پرخروش در حالِ فرار اند
امــــــــــا
پسرِان لجام گسیخته ای که به هرز پریدن عادت کرده اند عاقبت در دامِ چشمانِ دختری گیر افتاده و رام خواهند شد
و اماا ورژن دخترانه ی این گونه پسرها عاقبت در چاردیواری مردی متعصب خون گریه می کنند و این چرخه همچنان جریان دارد
+ نویسنده بابت سوق دادنِ نوشته هایش به این چنین مسائل قلبا پوزش می طلبد
اتفاقات این روز هایش همچون افکاری را به مرجله ی نگارش می کشانند
ای کسانی که به شلختگی ایمان ندارید ، توصیه میکنم ایمان بیاورید
مثلن الان که یادم افتاده ساعت 6 دوستان منتظر اینجناب می باشند
و از موهای شبق رنگمان آب می چکد
اگر سشوار را سر جایش قرار داده بودم و الان کفِ اتاقمان پرسه نمیزد
هیچ می دانید چقــــــدر از ثانیه های طلایی ام تلف میشد ؟
از معدود وقت هایی که دلم پسر بودن میخواهد وقتی است که پایِ مهمانی های دخترانه به میان می آید
دخترانی که اول تا آخرِ مهمانی می رقصند ، دخترانی که اوووووووج ذوق کردنشان مربوط به زمانی است که دوستِ با کلاسشان شماره لاکِ محبوبشان را می پرسد
دخترانی که یکی از اهدافِ عظیمِ دور همی هایشان گذاشتن عکسی با مضمون ( من و دوستان همین الان یهویی خونه ناناز ) در اینستاگرام است !
دخترانی که شب و روز به فکرِ پیدا کردن بی افی شاخ تر از مابقی دوستانشان هستن
دخترانی که از ترس افت کلاسشان مجله هایِ مد را داغِ داغ می قاپند
دخترانی که با همه کهکشانِ راه شیری گرم می گیرند تا تعدادِ لایک های اینستاگرامشان سر به فلک بکشد
دخترانی که اگر یک لحظه کنارشان بشینی عکسِ همه دوستانشان را به تو نشان می دهند و آخرش با نگاهی طاووس وارانه می پرسند ؟ من باکلاس ترم یا اینا ؟ من خوشگل ترم یا اینا ؟ و از تو قطعا انتظار یک جواب دارند : تو !
حتی گاها اگر وقت اضافه هم داشته باشند کار را به قیاس بی اف های خود و دوستانشان می کشانند
همان مهمانی هایی که از اول تا آخر یک گوشه میشینم و عکس های گوشی ام را 500 بار نگاه می کنم
و در آخر مهمانی باز همان جمله همیشگی را می شنوم : چرا انقدر افسرده ای ؟!!
شاید دخترانگی هایم نم کشیده ، شاید آن ها نرمال باشند و من یک جایِ کارم لنگ بزند
نمی دانم ؟!! فقط در صدد پیدا کردن بهانه ای برای نرفتن به مهمانی پیش رو هستم
همه ی کپون هایم سوخته ، این پنجمین مهمانی است که قرار است برایش بهانه بتراشم
ینی تو جامعه ای زندگی میکنم
که وقتی تنها بیرون میرم ، اگه پسری از کنارم رد شه و خزعبلات نگه عاشقش میشم
حتا گاهن به سرم میزنه بیوفتم دنبالش بهش شماره بدم :|||
+ این قضیه در موردِ اون افرادی که با تمدن تو تاکسی میشیننُ خودشونُ به در میچسبونن صدق میکنه
داستان از 2 بامداد شرو میشه ، وقتی که پدرِ گرام همه ی فیلم ها و سریال های محبوبش رو نگا می کنه و کندی کراش تا چن ساعت بعد متوقف می شه ، و خاموشی در خانه رسمن آغاز میشه
ساعت 2:30 مودم خاموش ، یه نگا به سقف ، خوابیدن به پهلو راست ، خوندنِ 216 پی ام نخونده ی تلگرام
ساعت 3:00 زوق زوق کردن پهلو راست ، چرخیدن به چپ ، باز به درِ تو رفته کمدت خیره میشی ( این تو رفتگی نتیجه ی حمله عصبی خواهر دیوانه مان است ) همچنان که به درِ تو رفته زل زدی افکارت با سرعت 1000 کیلومتر بر ساعت به عقب میره
استاپ ، موقعیت زمانی ، کلاس چهارم ، کنفرانس ریاضی بزرگان ریاضی کشور ، اسمِ اون خانومه چی بود ؟ همون خانومه که عضو هیئت علمی ریاضی دانشگاه تهران بود ؟ همون خانومه که با دخترش هم بازی شده بودم تو کنفرانس ، اااااااااه یادم نمیاد
ساعت 3:40 زوق زوق کردنِ پهلو چپم ، خوابیدن به پشت :
روشن کردنِ مودم : 125 تا پی ام ، ااااااااااه بازم همون پسره که یه ترم مهمان بود با یکی از دخترایِ کلاس تو گروه دارن چت میکنن
اووووووووو نهههههههه وای فای گوشی بابا روشنه ، صدای پی امای تلگرامش از پایین شنیده میشه
افکار هجومی : یهووویی باز کردنِ درِ اتاقم توسط پدرِ خشمگین ، کوبیدنِ مودم به دیوار
ساعت 4:10 خاموش کردن مودم
مرتب کردنِ اتاقم ، گرفتنِ 11 بار فال ورق ، هر بار یه چیزی در میاد !!
ساعت 5:30 روشن کردن مودم : دیدن نوتیفیکیشنای اینستاگرام ، این دوستِ چش آبی خنگنمون بازم ما رو اشتباهی منشن کرده !!
افکارِ هجومی : شکستنِ در اتاقمان توسطِ پدر خشمگین با کمربند ، تیکه تیکه کردن مودم با کمربند توسطِ پدر خشمگین
ساعت 5:50 خاموش کردنِ مودم ، پرش زیرِ پتو از شدت یخ زدگی بادِ کولر ،
5:50 تا 7 انگار خوابیده م ، ساعت 7:00 : گیییییییییییو گییییییییییییییو صدای آب میوه گیری
اااااااااه باز بابای از جان گذشته ی ما واسه ته تغاری لوسش آب هویج تدارک دیده آخه ته تفاری خونه امروز امتحان داره
بازم چشام سنگین میشه
ساعت 12:45 ، بی انرژی روزمان را آغاز میکنیم :/
توضیح نوشت 1 : وقتی کلاس جهارم به سر می بردم یه جُنگِ ریاضی در شهرِ ما برگزار شد که هماهنگی اون جنگ رو پدرِ گرامِ ما انجام میدادن از این جهت من کامل در اون جنگ حضور داشتم
توضیح نوشت 2 : دختری که با اون پسرِ مهمان چت می کرد همون دختره س که رو پروفایلش زده زندگی بدون امیر حسین خر است !
من شب هایی را عاشقم که تا صبح آهنگِ محبوبمان را پلی کنیم و با قلم دست گرفتن همراهیش کنیم :)
انگار دریا همان زمین خوردنِ آسمان است