در لابه لای زندگی :)

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

ضیافت بلاگرها ^_____^

دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۶ ب.ظ

امیدوارم در آینده های دور خانه ی اینجناب فارغ از کوچک یا بزرگ بودن یک حیاط با صفا با یک عالمه گل های خوش بو و یک حوض داشته باشد از همان حوض هایی که همیشه در دلشان هندوانه برای خنک کردن دارند 

همان حوض هایی که عصرها فواره اش سمفونی بی نظیری برای گل های آراسته برپا می کند 
امیدوارم روزی برسد که همه ی بلاگرها را دعوت کنم ، آن روز قطعا از این سرِ حیاط تا آن سر حیاط سفره پهن خواهم کرد 
آن روز ساراه قبل از همه می آید تا به من کمک کند راجب به این دختر هیچ تصوراتی ندارم چرا که الان میدانم چی تنشه حتا :) ولی آقاشون اونجوری که فک میکردم کم حرف نیستن  ، کمی بعد صدای زنگ بلبلی می آید نسرین با 4 تا فندق و یه شوهری که داره (:دی) پشت در است امان از بچه های شیرین زبونش ، طوفانش از همه طوفان تره :)
قطعا از 4 تا بچه ی خوشگلش با یه گاز آبدار استقبال می کنم :)
مهمون بعدی فاطمه خانومه ( ذهن منجمد  ) مثل همیشه آروم و مهربونه ، فاطمه خانومم یک دل نه صد دل عاشقِ نیمه ی پیدا شده اش است 
مهمونام کم کم دارن از راه میرسن آیدا خانوم گل هم با همسر ودختررخوشگلش مو خرماییش از راه میرسن 
مهمون بعدی آقای مترسک و اهل و عیال محترمشونن ، چقد به هم میان انگار واسه هم ساخته شدن :)
خانومشون هم مثل خودشون خوش برخوردن :)
مهرزاد و میم جان هم با آقای مترسک تشریف آوردن ، همسر میم جان یه آقای خوش تیپ قد بلند هستن از اونایی که با بوی عطرشون میشه ردیابیشون کرد :)
همسر مهرزادِ عزیز هم یه آقای مودب هستن منتها یه مقدار غریبی می کنند :)
آقای آلبرت کبیر و خانوم و دو تا پسرای خوشگلشون مهمون بعدی بنده هستن ، متاسفانه جرئت گاز گرفتن از فرزندای دلبند ایشون رو ندارم  چون  ممکنه مادرشون از اونجایی که با بنده آشنایی ندارن این کار رو دال بر بی ادبی بزارن :دی
یاسی عزیز هم زنگ زده آدرسُ از سارا بپرسه انگار نتونسته آدرسُ پیدا کنه :)
مهمونای بعدیم نگار و مبهم الملوک عزیز هستن ، نگار شیطونی خاصی تو چهره ش کاملا مشهوده ولی مبهم الملوک آروم به نظر میاد 
نگار و مبهم الملوکُ نامزد مبهم الملوک جان رسونده ولی خودشون متاسفانه برخلاف اصرار بنده قبول نکردن در جمع ما حضور داشته باشن :)
دو تا فاطمه ی عزیز هم با هم از راه میرسن ( رگ ها و خودکار بیک ) ، فاطمه جان خودکارِ بیک کلافه به نظر میاد چرا که امروز اضافه کار داشته 
ولی اونقدرام که فکر می کردم کم حرف نیست ولی آقاشون واقعا کم حرفه یا شاید دلیلش خستگی باشه  ایشون هم به هر حال با فاطمه جان همکار هستن خستگی دو تاشون مشترکه :)
اما فاطمه ی رگ ها خیلی شیرین تر از اونیه که تصور میکردم  یه دختر ملوس که با آقاشون مدام میگه و میخنده :)
مهمون بعدی ترمه طلایِ عزیزه :) همونطوری که فکر می کردم خیلی شوخ و سرحاله تو برخورد اول یه حسِ صمیمیت عجیب رو به آدم منتقل میکنه 
بابت تاخیر عذرخواهی میکنه چرا که آقاشون دندونپزشکه و تا چند دقیقه پیش مریض داشتن :)
مهمون بعدی فاطمه اوغ هستن  ماشالله به این دختر ، الان که دیگه یه دختر خانوم 24 ساله هستن قد یه فیلسوف 70 ساله حرفاش گیرایی داره ، در حال حاضر یکی از بهترین دانشجوهای پزشکیه :)
مهمون یعدیم سوناره عزیزه :) با این دختر خیلی راحت تر میتونم ارتباط برقرا کنم ، همشهریا زبون همدیگه رو بهتر میفهمن به هر حال :)
مهمون بعدی هم مریمه ، برخلاف روحیه رقص دوستیشون خیلی آروم و کم حرف به نظر میاد :)
مهمون بعدی هم آقا سعید و خانومشون هستن ، مثل همیشه خیلی مودب سلام و احوال پرسی میکنن 
مهمون بعدی  خانوم پروانه س :) یه کتاب شعر برام هدیه آوردن :) در موردِ آقاشون هم نظر خاصی ندارم :)
آخرش یاسی خانومم آدرسُ پیدا کرده ، با اقایِ خندونشون به جمع ما اضافه میشن :)
و اما پانته آ عزیزو نامزدشونم آخرین مهمونای بنده هستن ، با این دختر که خیلی راحتم مثل همیشه پرانرژی و شوخ بر خلاف آقاشون که خیلی آروم و کم صحبت هستن :)
حالا همه مهمونای عزیزم از راه رسیدن ، امان از این بلاگرهای خوش سخن سر سفره ولوله ای به پاس ، همه مشغول بگو بخندن
دارم فکر میکنم اگه نسرین و سارا و ترمه طلا و پانته آ نبودن مجلس انقد گرم نمیشد :دی
بچه های نسرین و آقای آلبرت کبیر هم که در این میان نقش بسزایی دارن اما دختر آیدا از اون دختر بچه های خجالتیه که یه لحظه از مامان مهربونش جدا نمیشه بعد شام هم پسرای آقای آلبرت کبیر که با طوفان بازی میکنن باباشون رو بردن که زوایه پرتاب سنگ  و مابقی تجهیزاتُ اندازه گیری کنه که پرتاب اولشون به هدف بخوره ، دخترای نسرین هم آخرش دختر آیدا خانوم رو بردن بازی 
ساعتا خیلی زود میگذرن اصلن گذر زمان رو حس نکردیم 
روز بعد کارت تبریک ساتین و نینا و شمیم زندگی میرسه که بابت دعوتم تشکر کردن ولی به دلیل مشغله کاری نتونستن تشریف بیارن 
سال ها بعد درخت هویج هم میاد سر قبرم و میگه امروز دعوت نامتو که لا به لای نامه های قدیمی بود پیدا کردم ببخشید :|
آخر مهمونی وقتی تک تک مهمونامُ بدرقه کردم یهو با صدای مامان از خواب بیدار میشم  ساعت 13:28 ، 
مهمونی قشنگی بود به امید واقعی شدنش :))))))))
+ همه کسانی که اومدن خونه من خوردن ُ ریختنُ و ... رو به این چالش دعوت میکنم ، والاااااا مگه الکیه :))

+ ینی مردم دو بار این متنُ نوشتم نسرین واقعن ناز نفست با این پستای آبدارت :))))))
 
+ فاطمه خودکار بیک و فاطمه اوغ قطعا بعدِ مهمونی یه پست میزارن راجبِ وات د فاز اینا :دی 
۹۴/۰۵/۲۶
aden

نظرات  (۲۹)

۲۶ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۳ آلبرت کبیر
عجب مهمونی خوبی بود ... خدا خیرت بده من و خونواده رو هم دعوت کردی :)))
سایر مهمونا کسی تو فاز فرمولا نبود ؟؟؟ :دی
آخه میخوام ته مهمونی همه رو با فرمول هدایت کنم :)))
پاسخ:
قابلی نداشت :))))
نسرین خانوم احتمالا شما رو همراهی کنه :)))))
وای چقد جالب نوشته بودی :)))
من هم هستم ایا؟! ینی این نگار که نوشتی منم ایا؟! :)
پاسخ:
خاکِ عالم شما رو یادم رفت :///
ولی با شناخت یه روزه ای که ازت پیدا کردم همون تصورات نگارو در موردت دارم :)))))
آقا خیلی باحال بود دمت گرم :)))) 
همه رو شوهر داده بودی واسه خودت ! کلک :))
ولی جدن باحال میشد اگه همچین اتفاقی می افتاد ها ! 
خسته نباشی واقعا :$
پاسخ:
10 سال دیگه باید شوهر کنین دیگه ترشی که نمیندازیم 
اره واقعا ، بیاین به حقیقت تبدیلش کنیم خب :)
مـــــرسی ، از نفس افتادم بوخودا :)))
۲۶ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۵ فاطمه (خودکار بیک)
اولین چیزی که به نظرم رسید این بود که ما چقد فاطمه داریم!!! 
و اینکه همین الان داشتم به این فکر میکردم که از پسرای خجالتی خوشم میاد :||||
و اینکه من چقدر در آینده مشغله خواهم داشت
و اینکه چقد تصورت نسبت بهم باحال بود :))

پاسخ:
منم تا این لحظه فک نمی کردم انقد فاطمه داشته باشیم :دی
اصلن شک نکن خیلی مشغله خواهی داشت :)))
چنانچه هنوز با دشواری‌هایی دست و پنجه نرم می‌کنید، نشانه‌ی آن است که زنده، تندرست و نیرومند هستید
پاسخ:
شما نمونه ی تکامل یافته فرست لایکری هاا  -____-
ببین فندق های من 4 تا نیستنااااااااااا
آخری سه قلو میشه و کلاً 6 تا میشن
عکساشونم که هدر وبلاگمه :دی
پاسخ:
نسرین لطفن بیا اینکارو نکن :||
په چرا دوتاشون اسم ندارن ؟؟؟؟؟
با نمک بود:)))تصور من در مورد فاطمه(رگها)هم دقیقا همینه:)
پاسخ:
:))
لابد واقعا اینجوریه :)
فیلسوفِ 70 ساله :))))

خب مثلا باید چیکار کنیم تو این چالش؟!
پاسخ:
:))))))
شما هم تصورات 10 ساله آینده تو نسبت به دوستات بگو :)
اسم اونارو باباشون میذاره
من فقط اسم طوفان و نسیم و ساحل و خاطره رو انتخاب کردم
اون دوتای دیگره پسرن اونارو باباشون اسم میذاره :))))
پاسخ:
میگم شماها که باید یه مهد بزنین :) ، بقیه بلاگرا میرن سرکار بچه شونُ نگه دارین ثوابم داره :دی
کلی خوندم ببینم پس من کی میام با کی میام دیدم آخرش من نیمدم :| نه اتفاقا اگه خوردنی خوشمزه بدی من اولین نفر میام :)) 
چقد دوست وبلاگی داری! چه جوری وقت می کنی به همه شون برسی؟! همه شون دوستاتن واقعا؟!
پاسخ:
ولی من مطمئنم نمیای حتی اگه ... ای بابا حالا جلو چش بقیه نمیشه که درددلامُ بگم ://
اره دوستامن ! خیلی وقتمو نمیگیرن این طفلیااا ، اتفاقن میون روزمرگی هام حسای خوبی بهم میدن :)
یعنیا... مجبورم کردی سه بار بخونمش هر دفعه بیش‌تر از سری قبلی خندیدم :)) تصویرسازیت عالی بود :))
پاسخ:
:دی
غلط املایی نداشت ؟؟؟؟؟/ من که خودم حوصله نداشتم دوباره بخونم :)))))
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
دقیقا من عاشق مردایی ام که بوی عطرشون آدمو خفه کنه تا بیست دقیقه بمونه پشت سرشون 
****** ** ***** *** ** *** ** *****
پاسخ:
عه عه بارِ آخرت باشه هاااا مگه چیه خیلیم طبیعیه همه دخترا از این مدل آقایون خوششون میاد :)
من؟؟نیمه گمشده؟؟:-D
چ شکلی بود حالا بهم میومدیم؟:-D
به دلت نشست؟کم حرف بود؟؟
من چجوری بودم؟:-)
اصن به من میاد عاشق باشم؟:-D
پاسخ:
بله که میومد :)))
یه آقایِ آررومُ سربه زیر :)
شمام گفتم مثل همیشه آرومُ مهربونُ خانوم :)
بـــــــــــــلــــــــــــه خیلی میاد :دی
من به چالشت پاسخ گفدم 
پاسخ:
ایول عشق جان ، به سرعت برقُ باد میایم :)
عجب مهمونی با حالی بود.
اون سعید مهمونی من بودم یعنی؟
اگه بودم که آلبرت توی فرمول نویسی میتونه همکار داشته باشه پس :))
ممنون خیلی خوب نوشته بودین
پاسخ:
بله دیگه شما بودین :)
خوش به حالِ آقای آلبرت پس :))
قابلی نداشت :)
بفرمایید شام!
پاسخ:
به به راضی به زحمت نبودیم :دی
چقدرررر دلم تنگِ اینجا بود ^_^ مرسی که هستین
پاسخ:
ما هم خیلی دلتنگت بودیم ترمه جان :)
مرسی از شما که هستی :))))
۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۳ آناهــیــ ـــتا
خانم پروانه منم آیا؟ :د

آقامون... آقامون چیزه... آقا نداریم :|
بعدشم, من برات یه دسته گل نرگس آوردم با یه سرویس دست ساز :)
دوسشون داشتی؟ ^_^
پاسخ:
بله شماااااایی :))))
عــــــــــه پس اسم شوما آناهیتاس :))
مگه میشه !!! شما با آقاتون تشریف آورده بودین خانوم :)
بله مگه میشه دوسشون نداشت دست شما درد نکنه ^_______^
۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۷ آلبرت کبیر
خدا همه دوستانیو که در راستای گسترش فرمولها کمک میکنن حفظ کنه :))))
پاسخ:
آمین :))
خیییلی حرکتِ جالبی بود :)
پاسخ:
قربونِ شما :))
خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوب بود آدن خیلی چسبید:))) 

میگم؟ از این فاصله از کجا فهیدی من در آدرس دادن و ادرس بلد بودن زیر خط فقرم؟:))) وای کلی خندیدممممممممممم
پاسخ:
قابلی نداشت :))))))))))))
ای بابا مگه میزارین ریا نشه ، حس ششم بنده س دیگه :دی 
۲۸ مرداد ۹۴ ، ۰۳:۰۰ زهرا رضایی
من اولین باره میام اینجا، ولی بیشتر بچه هایی که گفتینو میشناختم، بعد اولش نمیدونستم که برای چند سال بعده، همینطوری که میخوندم مثلا، عه فاطمه (رگها) عروسی کرده؟  عه ترمه ام؟  عه فاطمه (اوغ)  قبول شد من خبر ندارم!  عه پس مترسک اینا واقعن خیلی بهم میان. و همینطووووور تا اخر 
اخرش که فهمیدم اینطوری بودم :|
پاسخ:
ای جانم ^__^
عزیزم :)
۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۱ رفیعه رجعتی
منم نوشدم با اجازت^__^
پاسخ:
خواهش میکنم صاحب اختیارین :)
۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۲ سارا کاشانی
سلام وبلاگ قشنگی داری و لینک شدی ممنون میشم منو هم لینک کنی ^_^
پاسخ:
:)
منظورت از نگار منم؟؟؟
من با ماشین نامزد مبهم الملوک حضور به عمل رسوندم؟
حالا غذا چی پختی؟
و ممنونم که بین همه ی متاهلا تنها کسی که مجرد بود من بودم :دی
ما هنوز واسمون زوده
پاسخ:
بله دیگه شومایی :))
تو حیاط با صفامون واستون کباب درست کردم :)))
بله واسه شما زوده ،حالا اگه دختر خوبی باشی 11 سال دیگه توعم شوهر میدم :دی
۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۰ ✗✗panteaaa ✗✗
ووی جون =))
عصن گفدی پانی و نامزدش له شدم =))
Yare  Man KoJieeeeeee

نامزدم کم حرف و آروم :)) خب طبعا قطب های مخالف همدیگه رو جذب میکنن + با یه آدم دیگه مثل خودم زیر یک سقف نمی گنجیم !!

ولی جدا تصور جالبی بود ... فکره خیلی خوبیه اگر میشد عملی بشه واقعنی :-"

"دارم فکر میکنم اگه نسرین و سارا و ترمه طلا و پانته آ نبودن مجلس انقد گرم نمیشد :دی "

به انتهای ذوق مرگی رسیدم با خوندن این جمله :-"
پ.ن.1: تو عقد داییم هم یک دلقک بازیی درآوردم نمادین :/ عصن بعد از عقد همه میگفتن عه این همونه که ادا رقص پیرزنای فامیل رو درآورد :دی
عین برف پاک کن میرقصن =))

پاسخ:
خوبه حالاااااا :))))))))
نیگا چه ذوقی کرده حرف از نامزدش به عمل آوردم :دی
آره ، بیاین عملی کنم خدایی :))
وروجکی بودنِ شما از این فاصله کاملا محسوسه ^____^
عجب
چرا اینجام من دعوت نشدم ؟!
درسته وکیلم وقت ندارم
اما خب ی مهمونی میام دیگه
دعوت کنید بابا
پاسخ:
:دی 
چشم دفعات بعدی ایشالا :))))))
۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۲ مادموازل ساراh
وااااااای آدن!!!!
من واقعنی همیشه تو مهمونیای دوستای صمیمیم زودتر میرم کمکشون!!!
پاسخ:
سارااااااااااااااااااااااااه تو برگشتی :))))))))))
لامصب حس ششم نیس که :دی
پست باحالی بود ، چرا من نیمدم ینی ؟! نگفتم دلیلشو بهت ؟ :)))
پاسخ:
به دلیل مشغله کاری :دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">