تا این حد پدرِ من !!!!
صادقانه اعتراف می کنم از لوس ترین و وابسته ترین موجودات زمینی ام :|
انقدی وابسته که انتظار دارم هر روز پدرجان من رو تا دم درِ دانشگا برسونن و مستقیم از درِ دانشگا من رو به اتاقم !
( البته این خواسته م محقق نشده )
تا این حد که صبحا با صدای زنگ گوشیم بیدار میشم ولی تا وقتی بابا جان شخصن منُ بیدار نکنن از رخت خواب دل نمیکنم
حتا عرضه صبحانه خوردن به صورتِ مستقل ندارم و 100 در 100 باید لقمه م توسط پدرِ عزیز گرفته شود
دیگر کارتِ ورود به جلسه و دیدن نمره ها و اعتراضُ و... از موارد پیش پا افتاده ای ست که پدر جان جز وظایفِ خود میدانند
پیش اومده وقتی از سر جلسه اومدم بیرون شونصد تا میسکالُ مسیج داشتم که امتحانت چطور بود ؟
و گاهن پیش اومده بعد از چند بار تماس گرفتن و عدم پاسخ اینجناب تا دم در دانشگا اومدن !!
همه این ها سبب افول شخصیت من نشده تا به امروز
ولی امروز وقتی نتونستم وارد سیستم گلستان بشم و سکته کنان به بابا جان زنگ زدم
با شنیدن این جمله که ( من رمزشو عوض کردم ) نیستُ نابود شدم
+ پدرو مادرهای آینده خواهشمندم هیچ وقت هیچ وقت فرزندانتون رو اینقد وابسته پرورش ندین :/
با تچکر از طرف یه رنج دیده