امیدوارم در آینده های دور خانه ی اینجناب فارغ از کوچک یا بزرگ بودن یک حیاط با صفا با یک عالمه گل های خوش بو و یک حوض داشته باشد از همان حوض هایی که همیشه در دلشان هندوانه برای خنک کردن دارند
همان حوض هایی که عصرها فواره اش سمفونی بی نظیری برای گل های آراسته برپا می کند
امیدوارم روزی برسد که همه ی بلاگرها را دعوت کنم ، آن روز قطعا از این سرِ حیاط تا آن سر حیاط سفره پهن خواهم کرد
آن روز ساراه قبل از همه می آید تا به من کمک کند راجب به این دختر هیچ تصوراتی ندارم چرا که الان میدانم چی تنشه حتا :) ولی آقاشون اونجوری که فک میکردم کم حرف نیستن ، کمی بعد صدای زنگ بلبلی می آید نسرین با 4 تا فندق و یه شوهری که داره (:دی) پشت در است امان از بچه های شیرین زبونش ، طوفانش از همه طوفان تره :)
قطعا از 4 تا بچه ی خوشگلش با یه گاز آبدار استقبال می کنم :)
مهمون بعدی فاطمه خانومه ( ذهن منجمد ) مثل همیشه آروم و مهربونه ، فاطمه خانومم یک دل نه صد دل عاشقِ نیمه ی پیدا شده اش است
مهمونام کم کم دارن از راه میرسن آیدا خانوم گل هم با همسر ودختررخوشگلش مو خرماییش از راه میرسن
مهمون بعدی آقای مترسک و اهل و عیال محترمشونن ، چقد به هم میان انگار واسه هم ساخته شدن :)
خانومشون هم مثل خودشون خوش برخوردن :)
مهرزاد و میم جان هم با آقای مترسک تشریف آوردن ، همسر میم جان یه آقای خوش تیپ قد بلند هستن از اونایی که با بوی عطرشون میشه ردیابیشون کرد :)
همسر مهرزادِ عزیز هم یه آقای مودب هستن منتها یه مقدار غریبی می کنند :)
آقای آلبرت کبیر و خانوم و دو تا پسرای خوشگلشون مهمون بعدی بنده هستن ، متاسفانه جرئت گاز گرفتن از فرزندای دلبند ایشون رو ندارم چون ممکنه مادرشون از اونجایی که با بنده آشنایی ندارن این کار رو دال بر بی ادبی بزارن :دی
یاسی عزیز هم زنگ زده آدرسُ از سارا بپرسه انگار نتونسته آدرسُ پیدا کنه :)
مهمونای بعدیم نگار و مبهم الملوک عزیز هستن ، نگار شیطونی خاصی تو چهره ش کاملا مشهوده ولی مبهم الملوک آروم به نظر میاد
نگار و مبهم الملوکُ نامزد مبهم الملوک جان رسونده ولی خودشون متاسفانه برخلاف اصرار بنده قبول نکردن در جمع ما حضور داشته باشن :)
دو تا فاطمه ی عزیز هم با هم از راه میرسن ( رگ ها و خودکار بیک ) ، فاطمه جان خودکارِ بیک کلافه به نظر میاد چرا که امروز اضافه کار داشته
ولی اونقدرام که فکر می کردم کم حرف نیست ولی آقاشون واقعا کم حرفه یا شاید دلیلش خستگی باشه ایشون هم به هر حال با فاطمه جان همکار هستن خستگی دو تاشون مشترکه :)
اما فاطمه ی رگ ها خیلی شیرین تر از اونیه که تصور میکردم یه دختر ملوس که با آقاشون مدام میگه و میخنده :)
مهمون بعدی ترمه طلایِ عزیزه :) همونطوری که فکر می کردم خیلی شوخ و سرحاله تو برخورد اول یه حسِ صمیمیت عجیب رو به آدم منتقل میکنه
بابت تاخیر عذرخواهی میکنه چرا که آقاشون دندونپزشکه و تا چند دقیقه پیش مریض داشتن :)
مهمون بعدی فاطمه اوغ هستن ماشالله به این دختر ، الان که دیگه یه دختر خانوم 24 ساله هستن قد یه فیلسوف 70 ساله حرفاش گیرایی داره ، در حال حاضر یکی از بهترین دانشجوهای پزشکیه :)
مهمون یعدیم سوناره عزیزه :) با این دختر خیلی راحت تر میتونم ارتباط برقرا کنم ، همشهریا زبون همدیگه رو بهتر میفهمن به هر حال :)
مهمون بعدی هم مریمه ، برخلاف روحیه رقص دوستیشون خیلی آروم و کم حرف به نظر میاد :)
مهمون بعدی هم آقا سعید و خانومشون هستن ، مثل همیشه خیلی مودب سلام و احوال پرسی میکنن
مهمون بعدی خانوم پروانه س :) یه کتاب شعر برام هدیه آوردن :) در موردِ آقاشون هم نظر خاصی ندارم :)
آخرش یاسی خانومم آدرسُ پیدا کرده ، با اقایِ خندونشون به جمع ما اضافه میشن :)
و اما پانته آ عزیزو نامزدشونم آخرین مهمونای بنده هستن ، با این دختر که خیلی راحتم مثل همیشه پرانرژی و شوخ بر خلاف آقاشون که خیلی آروم و کم صحبت هستن :)
حالا همه مهمونای عزیزم از راه رسیدن ، امان از این بلاگرهای خوش سخن سر سفره ولوله ای به پاس ، همه مشغول بگو بخندن
دارم فکر میکنم اگه نسرین و سارا و ترمه طلا و پانته آ نبودن مجلس انقد گرم نمیشد :دی
بچه های نسرین و آقای آلبرت کبیر هم که در این میان نقش بسزایی دارن اما دختر آیدا از اون دختر بچه های خجالتیه که یه لحظه از مامان مهربونش جدا نمیشه بعد شام هم پسرای آقای آلبرت کبیر که با طوفان بازی میکنن باباشون رو بردن که زوایه پرتاب سنگ و مابقی تجهیزاتُ اندازه گیری کنه که پرتاب اولشون به هدف بخوره ، دخترای نسرین هم آخرش دختر آیدا خانوم رو بردن بازی
ساعتا خیلی زود میگذرن اصلن گذر زمان رو حس نکردیم
روز بعد کارت تبریک ساتین و نینا و شمیم زندگی میرسه که بابت دعوتم تشکر کردن ولی به دلیل مشغله کاری نتونستن تشریف بیارن
سال ها بعد درخت هویج هم میاد سر قبرم و میگه امروز دعوت نامتو که لا به لای نامه های قدیمی بود پیدا کردم ببخشید :|
آخر مهمونی وقتی تک تک مهمونامُ بدرقه کردم یهو با صدای مامان از خواب بیدار میشم ساعت 13:28 ،
مهمونی قشنگی بود به امید واقعی شدنش :))))))))
+ همه کسانی که اومدن خونه من خوردن ُ ریختنُ و ... رو به این چالش دعوت میکنم ، والاااااا مگه الکیه :))
+ ینی مردم دو بار این متنُ نوشتم نسرین واقعن ناز نفست با این پستای آبدارت :))))))
+ فاطمه خودکار بیک و فاطمه اوغ قطعا بعدِ مهمونی یه پست میزارن راجبِ وات د فاز اینا :دی